گنجور

 
عرفی

هوش اگر ناخن زند بر دل شراب ناب هست

ور سبو از می تهی گردد خمار و خواب هست

ای که گویی باعث غم خوی غمگین روی باش

غم ز بی باکی ندارم ورنه خود اسباب هست

گر نمی ارزم به وصلت ز آرزو منعم مکن

در دل عاشق هزاران مطلب نایاب هست

از خیالت هر شبم بام در دل روشن است

ماه گو طالع مشو در کوی من مهتاب هست

ابله آن بی درد کاندیشد که اهل عشق را

عافیت با مردن و کاسودگی در خواب هست

منت دو قطره آب ای دیده بر من تا به کی

در سفال هر سگی گو جرعه ای زین آب هست

دل تهی کن عرفی این غم را به دل نتوان گذاشت

دوستان را گر نباشد دشمنان را تاب هست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

توبه نتوان کرد از می تا شراب ناب هست

از تیمم دست باید شست هر جا آب هست

صحبت اشراق را تیغ زبان در کار نیست

شمع را خاموش باید کرد تا مهتاب هست

عالم آب از تنک ظرفان شود پر شور و شر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه