گنجور

 
عرفی

از تو کس زمزمه ی مهر و وفا نشنیده است

بلکه گوش تو همین زمزمه ها نشنیده است

باورم نیست که همسایه ی حسن است و هنوز

چستی و دل بردن آن غمزه حیا نشنیده است

جذبه ی شوق نسیم تو رساند به مشام

ور نه کس بوی تو از باد صبا نشنیده است

غم دل آتش دل سوختگان است، فغان

که طرب آمده، آوازه ی ما نشنیده است

عزتم بین که بر آرنده ی حاجات هنوز

از لبم نام تو هنگام دعا نشنیده است

بد گمان گر شده باشم، مشو رنجه، که کسی

مهربان، شوخ ستمکاره نما، نشنیده است

برد از صومعه وز دیر مغان چون عرفی

که در آن روضه کسی بوی وفا نشنیده است

 
 
 
صائب تبریزی

سخن عشق کسی کز لب ما نشنیده است

بوی پیراهن یوسف ز صبا نشنیده است

هر که بوی جگر سوخته ما نشنید

بوی ریحان گلستان وفا نشنیده است

عاشق و شکوه معشوق، خدا نپسندد!

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه