گنجور

 
عرفی

ز فیض گلشن روی تو چون شود آگاه

که سوزد آتش حسن تو بال مرغ نگاه

چه سود از اینکه ز شوق لبت شدم همه جان

چنین که آتش سودای دل بود جانکاه

بروی رحم به آنگونه بسته ای در دل

که شوق کشتن من در دلت ندارد راه

چو گیری آینه در کف ز شوق عارض خویش

ازآن کرشمه نرگس وز آن فریب نگاه

شود مثال در آئینه مضطرب ز انسان

کز اضطراب دل آب، عکس عارض ماه

بیاد روی تو چون آه جان گداز کشم

بصورت تو سزد گر برآید آتش آه

زنی بتیغم و فریاد از شریعت عشق

که آرمیدن کفر است و اضطراب گناه

چنان زلطف تو نظارگی هجوم آورد

که عارض تو نه بینم ز ازدحام نگاه

نداری آینه را پیش رو بچندین شوق

اگر زچاشنی حیرتم شوی آگاه

زهی بخنده گشودی زکار بسته گره

زهی بعشوه ربودی ز فرق فتنه کلاه

ز فیض مژده لطف تو کام جان شیرین

بعهد وعده وصل تو عمر غم کوتاه

عنان عشوه نگاه تراست دستآویز

بساط فتنه سمند تراست جولانگاه

دل زمانه هراسان زچشم ظالم تو

چنانکه فتنه زآسیب عدل شاهنشاه

شها منم که بلا را بجز قضای دلم

بگاه عرض سپه نیست عرضگاه سپاه

باین غرض که شود حسرتم فزون دایم

زمانه یوسف عیشم نماید از ته چاه

زهی امید طواف تو رهنمای مراد

زهی سجود جناب تو آبروی جباه

شدم هلاک زحرمان خوش آنزمان که شوم

بخاکبوسی کوی تو چون سپهر دوتاه

چنان نیاز فشانی کنم که عشق برد

خمیر مایه عجز از غبار آن درگاه

زهی محبت آل تو پایمرد ورع

رهی حمایت لطف تو دستگیر گناه

ز روی لطف بفریاد رس مرا چو بحشر

بپایت افتم و گویم که «حسبه لله»

منم غلام تو عرفی مهل مرا که سزد

به حال من بگشایی لب شفاعت خواه

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

سماع و بادهٔ گلگون و لعبتان چو ماه

اگر فرشته ببیند دراوفتد در چاه

نظر چگونه بدوزم؟ که بهر دیدن دوست

ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه

کسی که آگهی از ذوق عشق جانان یافت

[...]

فرخی سیستانی

به فرخی و به شادی و شاهی ایران شاه

به مهرگانی بنشست بامداد پگاه

برآن که چون بکند مهرگان به فرخ روز

به جنگ دشمن واژون کشد به سغد سپاه

به مهر ماه ز بهر نشستن و خوردن

[...]

ازرقی هروی

مگر که زهره و ما هست نعت آن دلخواه

که با سعادت زهره است و باطراوت ماه

سعادتی که همه در روان گشاید طبع

طراوتی که همه بر خرد ببندد راه

اگر چه در نسب آدم آفتاب نبود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

ایا بهار من و عید نیکوان سپاه

چو ماه ز ابر همی تابی از قبای سیاه

بصید رفتی و پدرام بازگشتی شام

برنگ و بوی رخ و زلف خویشتن می خواه

میئی که وقت سحر زو نسیم گیرد گل

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

تو زاهدی و دو زلف تو آفتاب پرست

به سجده اید شما هر دو درگه و بیگاه

چرا دو چشم تو دیبای لعل پوشیدست

اگر نپوشند ای دوست زاهدان دیباه

ز راه گمشده را زاهدان به راه آرند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه