گنجور

 
عبید زاکانی

باز در میکده سر حلقهٔ رندان شده‌ام

باز در کوی مغان بی سر و سامان شده‌ام

نه به مسجد بودم راه و نه در میکده جای

من سرگشته در این واقعه حیران شده‌ام

بر من خستهٔ بیچاره ببخشید که من

مبتلای دل شوریدهٔ نالان شده‌ام

رغبتم سوی بتانست ولیکن دو سه روز

از پی مصلحتی چند مسلمان شده‌ام

بارها از سر جهلی که مرا بود به سهو

کرده‌ام توبه و در حال پشیمان شده‌ام

زاهدان از می و معشوق مرا منع کنند

بهتر آنست که من منکر ایشان شده‌ام

گفت رهبان که عبید از پی سالوس مرو

زین سخن معتقد مذهب رهبان شده‌ام

 
 
 
صائب تبریزی

گر چه از مشق جنون خواب پریشان شده ام

خط آزادی اطفال دبستان شده ام

خود فروشی است گران بر دل آزاده من

راضی از جوش خریدار به زندان شده ام

منم آن کشتی بی حوصله در بحر وجود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه