گنجور

 
عبید زاکانی

مردیم و یار هیچ عنایت نمی‌کند

واحسرتا که بخت عنایت نمی‌کند

در پیش چشم او لب او می‌کُشد مرا

وان شوخ‌چشم بین که حمایت نمی‌کند

چندان که عجز حال بر او عرضه می‌کنم

در وی به هیچ نوع سرایت نمی‌کند

پیش کسی ز شکر و شکایت چه دم زنم

که‌اندیشه‌ای ز شکر و شکایت نمی‌کند

در حق بندگان نظر لطف گاه‌گاه

هم می‌کند ولیک به غایت نمی‌کند

تا گفته‌ام دهان تو هیچست از آن زمان

با ما ز خشم هیچ حکایت نمی‌کند

بلبل‌صفت عبید به هرجا که می‌رسد

غیر از حدیث عشق روایت نمی‌کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode