نه به ز شیوهٔ مستان طریق ورائی هست
نه به ز کوی مغان گوشهای و جائی هست
دلم به میکده زان میکشد که رندان را
کدورتی نه و با یکدگر صفائی هست
ز کنج صومعه از بهر آن گریزانم
که در حوالی آن بوریا ریائی هست
گرت به دیر مغان ره دهند از آن مگذر
قدم بنه که در آن کوچه آشنائی هست
فراغ از دل درویش جو که مستغنی است
ز هرکجا که امیری و پادشاهی هست
به عیش کوش و مپندار همچو نااهلان
که عمر را عوض و وقت را قضائی هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به دنبال حقیقت و عمق روابط انسانی است. او بیان میکند که نه در مستی و نه در مکانهای خاصی همچون کُوی مغان، نمیتوان راهی برای رسیدن به واقعیت پیدا کرد. دل او به میکده میتپد زیرا در آنجا رندان با یکدیگر همدلی و صفا دارند. او از راههای کوتاه و ریاکارانه صومعه گریزان است، چرا که در آنجا بیصداقتی وجود دارد. شاعر توصیه میکند که اگر به دیر مغان راهی یافتید، در آنجا توقف کنید زیرا در آن مکان، آشنایی و رابطهای حقیقی وجود دارد. او همچنین به اهمیت زندگی در لحظه و لذت بردن از آن تأکید میکند و میگوید نباید زندگی را با پالایشهای بیمعنا هدر داد.
هوش مصنوعی: نه همانند راه و روش سرمستان و دیوانگان، راهی برای رسیدن به حقیقت وجود دارد، و نه در محلهی مغان، مکانی برای پناه آوردن به سادگی و آرامش پیدا میشود.
هوش مصنوعی: دل من به سمت میکده میرود، زیرا در آنجا بین رندان هیچ کدورتی وجود ندارد و آنها با یکدیگر صفا و دوستی دارند.
هوش مصنوعی: از گوشهی صومعه دوری میجویم چون در اطراف آن، نیرنگ و فریب وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر به معبد مستان راهی دهند، از آنجا نرود. قدمت را بگذار، زیرا در آن کوچه آشنایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: از دل درویش راحت باش، چرا که او از هرجا بینیاز است و نیاز به حکومت و پادشاهی ندارد.
هوش مصنوعی: به شادی و خوشی بپرداز و مانند انسانهای بیهدف نباش که زندگی را جایگزین و زمان را با سرنوشت خود میبینند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست
روا بود که چنین بیحساب دل ببری
مکن که مظلمه خلق را جزایی هست
توانگران را عیبی نباشد ار وقتی
[...]
ز عشق در اگر نور آشنایی هست
به زیر خاک هم امید روشنایی هست
حریم وصل محال است بی قریب بود
که هر کجا که بود عید، روستایی هست
چه گل ز دیدن صیاد می توانی چید؟
[...]
بهر گلی اگرم ناله و نوائی هست
بجان تو اگرم جز تو مدعائی هست
مگو مگو زکجا آمدی کجا رفتی
ببین ببین که به جز سایه تو جائی هست
مگو مگو بجهان آشنا کرا داری
[...]
تو را چه غم که به درد تو مبتلایی هست؟
مراست غم که ندانسته ای وفایی هست
به آفتاب چرا تیغ مطلعم نکشد
مرا که در نظر، ابروی دلگشایی هست
چه بسته ای ره پیغام، محرمان چو شدند
[...]
گمان مبر که مرا با تو ماجرائی هست
و گر بعمد کشی گویمت خطائی هست
میانه من و شیخ این حدیث معهود است
که این ثواب و گنه را مگر جزائی هست
زجام جم بودش عار و تاج کیخسرو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.