گنجور

 
حکیم نزاری

یاد باد آن شب که در بیت الحرم

خلوتی کردیم با یاران به هم

باده می خوردیم و طبلک می زدیم

ز اوّل شب تا به وقت صبح دم

دولتی بگذشت بر ما کان چنان

دولتی نگذشت بر پرویز و جم

کردم این معنی سوال از عقل دوش

با دلی پر نفرت و طبعی دژم

گفتم آن بیداری ای بد گفت لا

گفتمش خوابی بد آن گفتا نعم

گفتم آیا باز بینم خویش را

در میان آن همه حور و صنم

گفت اگر بینی نبینی جز به خواب

ماجرا کوته کن ای کوته قدم

قصه یی دارم که گر وصفش کنم

از بیانش در خروش آید قلم

گر شبی دیگر به روز آرد چنان

با وجود آرد نزاری از عدم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

چون که زن را دید فغ، کرد اشتلم

همچو آهن گشت و نداد ایچ خم

جمال‌الدین عبدالرزاق

هر که در اصلش بزرگی بوده است

آن ازو هرگز نگردد هیچ کم

پیل کو جز خدمت شاهی نکرد

چون ز آسیب فنا گردد عدم

زاستخوان او اگر پیلی کنی

[...]

حمیدالدین بلخی

لا فضل فی بلد فینا علی بلد

الا لمکة بیت الله والحرم

فانها فضلت من بین سائرها

بحرمة الدین والاسلام و القدم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه