گنجور

 
حکیم نزاری

ماهِ نو بنمود رخ سار از غمام

ساقیا عید آمد آخر شد صیام

تشنگان را آب ده آبی کزو

بر سر آید شعلۀ آتش ز جام

عکس می یاقوتِ رمّانی کند

گرفتند بر صفحۀ سنگِ رخام

آبِ آتش‌گونه گر بر کف نهند

باز نوشد مفتیِ صاحب‌کلام

بس که انگشتِ پشیمانی گزد

کآبِ حیوان را چرا گفتم حرام

از فقیه این جا سؤالی می‌کنم

گر غلامی پخته باشد خواجه خام

بایدش گفتن ضرورت در جواب

خواجه ناقص باشد و کامل غلام

پس اگر لالایِ او می می‌خورد

واونه، نزدیکِ خرد کامل کدام

مالِ ایتام از چه شد بر وی حلال

بر غلام از چه حرام آمد مُدام

بر نزاری گو ملامت می‌کنید

من غلام آن غلامم والسلام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

دوش تا هنگام صبح از وقت شام

برکف دستم ز فکرت بود جام

آمد از مشرق سپاه شاه زنگ

چون شه رومی فروشد سوی شام

همچو دو فرزند نوح‌اند ای عجب

[...]

انوری

ای گرفته عالم از عدلت نظام

ای نظام ابن النظام ابن النظام

ملک اقبال تو ملک لایزال

بخت بیدار تو حی لاینام

روی تقدیر از شکوهت در حجاب

[...]

فلکی شروانی

کی کشم در چشم و کی بوسم به کام

خاک درگاه شهنشاه انام

کی بود گوئی که بینم بر مراد

شاه را دلشاد و گردم شاد کام

از قبول شاه کی باشد مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه