گنجور

 
حکیم نزاری

هم چو من دل بری که جان دارد

کس ندانم که در جهان دارد

دل برِ من مگر همه جان است

نه چو انسان که جسم و جان دارد

چشم او گر نه سر به سر شوخ است

پس چرا هم چو روح آن دارد

باده و انگبین و آبِ حیات

هر سه اندر یکی مکان دارد

ور نداری ز من قبول آنک

کوثر اندر لب و دهان دارد

به حقیقت اگر بگویم راست

صفت و صورتِ جنان دارد

سخت بد خوست با نکورویی

راستی عادتی چنان دارد

چون نزاری هزار مملوکش

سرِ خدمت بر آستان دارد

هر چه در چشمِ پاک بازآید

تا به جان جمله در میان دارد

 
 
 
مسعود سعد سلمان

طرفه حالا که بوستان دارد

عمر پیر و تن جوان دارد

پاسبان کرد باغ قمری را

که بسی گنج شایگان دارد

از خوی ابر گل صدف کردار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
عراقی

دل تو را دوست‌تر ز جان دارد

جان ز بهر تو در میان دارد

گر کند جان به تو نثار مرنج

چه کند؟ دسترس همان دارد

با غمت زان خوشم که جان مرا

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه