گنجور

 
حکیم نزاری

چه باشد ار به ملاقات چاره‌ای سازی

مرا شبی دگر از رویِ لطف بنوازی

نیازمندِ توییم و تو را به حسن و جمال

مسلّم است اگر بر جهانیان نازی

به ناز بر همه عالم مفاخرت کردن

تو را رسد که برون می‌پری به طنّازی

نهاده‌ایم سرِ بندگیّ و گردنِ طوع

چو زلف، بر ضعفا پس مکن سرافرازی

بدیع کی بود از بدعت تو دل بردن

غریب کی بود از غمزه تو غمازی

مکن به کام عدو دوستان مخلص را

روا مدار که با مستحق نپردازی

مرا طمع به وصالِ تو محض نادانی‌ست

که را رسد که کند با تو جز تو انبازی

هنوز اگر تو تویی چون نزاری مسکین

بسی دگر را از خان و مان براندازی

نصیحتی کنم ای دل تو را ز من بشنو

ببین که چیست جز او هر چه هست در بازی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

زهی ! جمال تو بر ماه کرده طنازی

سزاست بر سر خوبان تو را سرافرازی

به چشم طنز کنی گر کنی به ماه نظر

بدان جمال تو را هست جای طنازی

به دست قهر ز لشکر گه جمال همی

[...]

سوزنی سمرقندی

چو تیر غمزه بناز و کرشمه اندازی

نشانه از دل مسکین من کن ای غازی

نخست با تو بالبازی اندر آمده ام

چو دل نماند تن در دهم بجانبازی

مرا چو جان بباری شد است قربانت

[...]

ظهیر فاریابی

سریر سلطنت اکنون کند سرافرازی

که سایه بر سرش افکند خسرو غازی

فلک کلاه غرور این زمان ز سر بنهد

که هست افسر شه بر سر سرافرازی

خطاب خسرو انجم کنون بگردانند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ظهیر فاریابی
عراقی

چو برقع از رخ زیبای خود براندازی

بگو نظارگیان را صلای جانبازی

ز روی خوب نقاب آنگهی براندازی

که جان جمله جهان ز انتظار بگدازی

نقاب روی تو، جانا، منم که چون گویم:

[...]

سعدی

اگر کلاله مشکین ز رخ براندازی

کنند در قدمت عاشقان سراندازی

اگر به رقص درآیی تو سرو سیم اندام

نظاره کن که چه مستی کنند و جانبازی

تو با چنین قد و بالا و صورت زیبا

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه