گنجور

 
حکیم نزاری

چه دلبری که به دل داریی نپردازی

همین و بس که دل می بری به طنّازی

به پیش خلق ز جور تو پرده بردارم

اگر ز رخ نفسی پرده برنیندازی

دلم ز پای درآمد بیا و دستم گیر

سری به کار درآور مکن سرافرازی

به خوبی تو چه نقصان رسد اگر نفسی

دلِ شکسته دلی را به لطف بنوازی

نیاز بنده و ناز تو چند بردارد

به حسن یک دو سه روزه این چنین چه می نازی

عنان عقل رها کن که هیچ نگشاید

ز نقش بندی و طرّاری و عجب سازی

ز من حیا نکنی از خدا نیندیشی

که هر زمان به جفا حیله ای نو آغازی

اگر حواله ی کار تو با خدای کنم

مسلّمت نشود با خدا حیل بازی

شبی که گوش کنی ناله نزاری را

اگر چه سنگ دلی هم چو موم بگدازی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

زهی ! جمال تو بر ماه کرده طنازی

سزاست بر سر خوبان تو را سرافرازی

به چشم طنز کنی گر کنی به ماه نظر

بدان جمال تو را هست جای طنازی

به دست قهر ز لشکر گه جمال همی

[...]

سوزنی سمرقندی

چو تیر غمزه بناز و کرشمه اندازی

نشانه از دل مسکین من کن ای غازی

نخست با تو بالبازی اندر آمده ام

چو دل نماند تن در دهم بجانبازی

مرا چو جان بباری شد است قربانت

[...]

ظهیر فاریابی

سریر سلطنت اکنون کند سرافرازی

که سایه بر سرش افکند خسرو غازی

فلک کلاه غرور این زمان ز سر بنهد

که هست افسر شه بر سر سرافرازی

خطاب خسرو انجم کنون بگردانند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ظهیر فاریابی
عراقی

چو برقع از رخ زیبای خود براندازی

بگو نظارگیان را صلای جانبازی

ز روی خوب نقاب آنگهی براندازی

که جان جمله جهان ز انتظار بگدازی

نقاب روی تو، جانا، منم که چون گویم:

[...]

سعدی

اگر کلاله مشکین ز رخ براندازی

کنند در قدمت عاشقان سراندازی

اگر به رقص درآیی تو سرو سیم اندام

نظاره کن که چه مستی کنند و جانبازی

تو با چنین قد و بالا و صورت زیبا

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه