گنجور

 
حکیم نزاری

ترا خود نیست راه و رسمِ یاری

که یاران را معطّل می گذاری

چرا بر هیچ بی دل رحمتی نیست

چه دل داری مگر خود دل نداری

قدم سهل است بر دنیا نهادن

اگر با ما به یاری سر درآری

چنانم در میانِ جان نشستی

که پندارم همه شب در کناری

به زور و زر ندارم با تو دستی

مگر دستی برآرم هم به زاری

بدان ای دوست قدرِ دوست امروز

چنین منگر عزیزان را به خواری

چه سود آن گه که یاد آری به حسرت

که افسوس از تو ای مسکین نزاری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

جهان را نیست جز مردم شکاری

نه جز خور هست کس را نیز کاری

یکی مر گاو بر پروار را کس

جز از قصاب ناید خواستاری

کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
باباطاهر

به‌مو واجی چرا ته بیقراری

چو گل پروردهٔ باد بهاری

چرا گردی به‌کوه و دشت و صحرا

به‌جان او ندارم اختیاری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
انوری

ندارم جز غم تو غمگساری

نه جز تیمار تو تیمارداری

مرا از تو غم تو یادگارست

از این بهتر چه باشد یادگاری

بدان تا روزگارم خوش کنی تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه