بیا یارا که آمد وقتِ یاری
مرا بی خویشتن تا چند داری
به نومیدی چو من بی چاره ای را
روا باشد که ضایع می گذاری
جفا بردن ز دشمن بر امیدی
بسی آسان تر از نومیدواری
بسی جور از فراقت بردم ای دوست
ز دشمن تا کی آخر بردباری
مباش آخر بدین نامهربانی
که یاد از دوستان هرگز نیاری
شکیبایی مدار از من توقّع
که من معذورم از آشفته کاری
ملاقاتی که رویت باز بینم
همین میخواهم از مولا به زاری
به رغبت جان به جانان واسپارم
همین باشد طریقِ حق گزاری
مقاماتی برون آرم که عشّاق
بیاموزند از من جان سپاری
چو من در بی خودی مشهور دهرم
ز من شینی نباشد بی قراری
میازار آخر ای یار دل آزار
نزاری تا به کی زار و نزاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به یار خود میگوید که وقت یاری و کمک کردن فرا رسیده است و از او میخواهد که بیشتر از این بیاعتنایی نکند. او احساس ناامیدی و بیپناهی میکند و میگوید که تحمل جفا و بیتوجهی دشوار است. شاعر از محبت و یاد دوستان میگوید و به یار خود هشدار میدهد که نباید به او بیمحلی کند. او همچنین از درد و رنجی که از جدایی کشیده، سخن میگوید و میخواهد که با دیدن یار، آرامش یابد. شاعر در نهایت از یار میخواهد که او را نرنجاند و اجازه ندهد که دچار ناامیدی و دردسری بیشتر شود.
هوش مصنوعی: بیا دوست، زمان کمک کردن به من فرا رسیده است. تا کی میخواهی بدون همراهی و کمک من باقی بمانی؟
هوش مصنوعی: آیا درست است که کسی مانند من، که در ناامیدی به سر میبرد، فرصتی را از دست بدهد؟
هوش مصنوعی: آزار دیدن از دشمن در حالی که امیدی به او داری، بسیار آسانتر از ناامید شدن از کسی است.
هوش مصنوعی: من از دوری تو گرانیهای زیادی را تحمل کردهام، ای دوست، اما از دشمنی تا کی میخواهم صبر کنم؟
هوش مصنوعی: با بیمحبتی به دیگران ادامه نده که هرگز یاد دوستان را فراموش نخواهی کرد.
هوش مصنوعی: از من توقع صبر و شکیبایی نداشته باش، چون من در این بینظمی و آشفتگی عذر و بهانه دارم.
هوش مصنوعی: اگر دوباره بتوانم چهرهات را ببینم، همین برایم کافی است و با دلنگرانی از پروردگار خواستار آن هستم.
هوش مصنوعی: با کمال میل جانم را به معشوق میسپارم، و این بهترین راهی است که میتوان در پیش گرفت.
هوش مصنوعی: دوستانم را به مراحل بالای عشق میرسانم تا آنها از من بیاموزند چهگونه باید جان خود را برای عشق فدا کنند.
هوش مصنوعی: من در حالتی از بیخودی و فراموشی شناخته شدهام، اما از من انتظار نداشته باشید که بیقراری و ناآرامی داشته باشم.
هوش مصنوعی: ای یار دلخسته، دیگر مرا آزار نده، زیرا نمیدانم تا چه زمان باید در اندوه و زاری بمانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.