گنجور

 
حکیم نزاری

چه شب بود آن که از ما برشکستی

کزان شب باز در در وصل بستی

چه رسوا کردی اندر شهر ما را

شدی در پرده‌ی عصمت نشستی

رقیبان گرچه مانع می‌شوندت

نگویم نیستی معذور هستی

ولی گه گه ز روی مهربانی

کم آخر زان که پیغامی فرستی

غرض‌خواهان زبان در من کشیدند

گناهم عاشقی بوده‌ست و مستی

ز من برگشتی از بهر رقیبان

به رغم دوستان دشمن‌ پرستی

نزاری از رقیبان چند نالی

کم خود گیر از دشمن برستی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سوزنی سمرقندی

خائی گنده ترسا پرستی

در اسلام را بر خود ببستی

چه دست آویز داری اندر اسلام

زناری در میان آویز دستی

بمستی بر سر حمدان نشستی

[...]

انوری

شها چون پیل و فرزین شه پرستم

نه چون اسبست کارم رخ‌پرستی

رهی آمد چو رخ پیشت پیاده

چو فرزین می‌رود اکنون ز مستی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه