گنجور

 
نظامی

گوهر‌آما‌ی‌ِ گنج‌خانهٔ راز

گنج گوهر چنین گشاید باز

که‌آسمان را ترازو‌یی دو سرست

در یکی سنگ و در یکی گهر‌ست

از ترازو‌ی او جهان دو رنگ

گه گهر بر سر آورد گه سنگ

صلب شاهان همین اثر دارد

بچه یا سنگ یا گهر دارد

گاهی آید ز گوهر‌ی سنگی

گاه لعلی ز کهربا رنگی

گوهر و سنگ شد به نسبت و نام

نسبت یزدگرد با بهرام

آن زد و این نواخت‌، این عجب است

سنگ با لعل و خار با رطب است

هرکه را این شکسته پایی داد

آن لطف کرد و مومیایی داد

روز اول که صبح بهرامی

از شب تیره برد بدنامی

کوره‌تابانِ کیمیا‌ی‌ِ سپهر

که‌آگهی بودشان ز ماه و ز مهر

در ترازوی آسمان سنجی

باز جُستند سیم ِ دَه‌پنجی

خود زرِ دَه‌دَهی به چنگ آمد

دُر ز دریا گهر ز سنگ آمد

یافتند از طریق پیروز‌ی

در بزرگی و عالم افروزی

طالعش حوت و مشتری در حوت

زهره با او چو لعل با یاقوت

ماه در ثور و تیر در جوزا

اوج مریخ در اسد پیدا

زحل از دلو با قوی‌رایی

خصم را داده باد پیمایی

ذنب آورده روی در زحلش

و‌آفتاب اوفتاده در حملش

داده هر کوکبی شهادت خویش

همچو برجیس بر سعادت خویش

با چنین طالعی که بردم نام

چون به اقبال زاده شد بهرام

پدرش یزدگرد خام‌اندیش

پختگی کرد و دید طالع خویش

که‌آنچه او می‌پزد همه خام است

تخم ِ بیدادْ بد سرانجام است

پیش از آن حالتش به سالی بیست

چند فرزند بود و هیچ نزیست

حکم کردند راصد‌ان سپهر

کان خلف را که بود زیبا چهر

از عجم سوی تازیان تازد

پرورش‌گاه در عرب سازد

مگر اقبال از آن طرف یابد

هرکس از بقعه‌ای شرف یابد

آرد آن بقعه دولتش‌، به مثل

گرچه گفتند للبقاع دول

پدر از مهر زندگانی او

دور شد زو ز مهربانی او

چون سهیل از دیار خویشتنش

تخت زد در ولایت یمنش

کس فرستاد و خواند نُعمان را

لالهٔ لعل داد بستان را

تا چو نعمان کند گل افشانی

گردد آن برگ لاله نعمانی

آلت خسروی‌ش بر دوزد

ادب شاهی‌ش درآموزد

برد نعمانش از عماری شاه

کرد آغوش خود عماری ماه

چشمه‌ای را ز بحر نامی‌تر

داشت از چشم خود گرامی‌تر

چون برآمد چهار سال برین

گور عیار گشت شیر عرین

شاه نعمان نمود با فرزند

کای پسر هست خاطرم دربند

کاین هوا خشک‌، وین زمین گرمست

وین ملک‌زاده نازک و نرمست

پرورشگاه او چنان باید

کز زمین سر به آسمان ساید

تا در آن اوج برکشد پر و بال

پرورش یابد از نسیم شمال

در هوای لطیف جای کند

خواب و آرام جان‌فزا‌ی کند

گوهر فطرتش بماند پاک

از بخار زمین و خشگی خاک

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]