گنجور

 
نظیری نیشابوری

بس در وفا تأمل و تأخیر می کنی

تا می کنی به وعده وفا پیر می کنی

رنجش طبیعتی تو و بیداد خوی تست

با خلق صلح از سر تزویر می کنی

خود ظلم کرده از دل ما غبن می کشی

دل مفت برده دعوی توفیر می کنی

ما را حدیث چون و چرا از حساب نیست

در ملک خود تصرف و تدبیر می کنی

گر بر جمال بتکده ما نظر کنی

لبیک می فرستی و تکبیر می کنی

گر قاصر از تصور اویی عجب مدان

نقشی که نیست باب تو تصویر می کنی

از زلف او نمی رهی ار صد هزار سال

شبدیز می دوانی و شب گیر می کنی

جز یک لحد مقام «نظیری » به جم نماند

بی حاجت این خرابه چه تعمیر می کنی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

گاهم ز غمزه‌ها هدف تیر می‌کنی

گاهم زبون چشم زبون گیر می‌کنی

من جامه کاغذین کنم از رشک کاغذت

کان را چو برگ که هدف تیر می‌کنی

خون‌ها که می‌خورانیم، از تو بدین خوشم

[...]

صائب تبریزی

زین گریه دروغ که ای پیر می کنی

آبی به شیراز سر تزویر می کنی

زان به بود که سیر کنی صد گرسنه را

چشم گرسنه خود اگر سیر می کنی

از سیر نیست مانع عمر سبک خرام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه