گنجور

 
نظیری نیشابوری

دلم را نور رحمت از وداع جان فرو گیرد

شهادت خانه ام را پرتو ایمان فرو گیرد

دل پرحسرتی دارم که هر سو چشم بگشایم

سرشک حسرتم از دیده تا دامان فرو گیرد

ز بس ساید به هم در کیش طاقت ناوک آهم

خراش سینه ام را سونش پیکان فرو گیرد

ز خرسندی مدان گر بی تو بر بستر نهم پهلو

سرم را اضطراب از زانوی حرمان فرو گیرد

در آن ساعت که آهم گرد راه از چهره افشاند

جراحت های اهل درد را درمان فرو گیرد

به حسرت می سپارم جان، ببند از گریه چشمم را

که گر اشکی بیفتد دهر را طوفان فرو گیرد

اگر آید بجز یاد تو در خاطر «نظیری » را

ز دل تا بگذراند صد رهش نسیان فرو گیرد

 
sunny dark_mode