شمارهٔ ۴۰ - این قصیده در راه مکه معظمه بعد از غارت سارقان مذیل به مدح نواب محمد عزیز اعظم خان منظوم شده
کس به مشهد پروانه ام نماید راه
که خون بمسل من نیست زیب این درگاه
به دست و خنجر او صد هزار اسماعیل
به خون خویش نویسند: عبده و فداه
به هر قدم که روم پیش دورتر افتم
که وحشی است غزل و کمند من کوتاه
هنوز ناشد گامی به سوی او نزدیک
هزار مرحله در خون دل شدم به شناه
به گرد وادی این ره نمی توان گشتن
ز وهم عقده او شیر می شود روباه
یکی ز قافله پس مانده از دلیل ضعیف
یکی به بادیه گم گشته از قیاس تباه
ز کشته گشته بیابان پر و نشسته درو
به شکل ماتمیان کعبه در لباس سیاه
صفا ز محنت این تیه غصه می آرم
چو آهن از دم مصقل چو نقره از دل کاه
به حسن غارت خود ناز بیشتر دارم
ز چشم شوخ که ره می زند به حسن نگاه
امیدوار به عجز خودم که آسان تر
ز پا فتاده این ره رسد به منزلگاه
مبر امید که گامی به پای توفیقست
اگر به مرحله یک فرسخست اگر پنجاه
رسیدگان حقیقت نشسته در سیراند
درآن مقام که سالک همی رسد گه گاه
ز بس که تارک مغرور خاک ره شده است
زبان عذر بروید زمین به شکل گیاه
بنه کلاه و کمر گر سر سفر داری
که راه سخت مخوفست و روز بس کوتاه
هزار بار خرد گفت هان به حرمت رو
که نیست جای قدم در ره از نشان جباه
تو خیره توسن جهل و غرور می تازی
به حضرتی که به سر می رود سپهر دوتاه
متاع بتکده داری به سوی کعبه مبر
سر معامله داری ز حج قبول مخواه
من از فریب طمع در جواب می گفتم
که سعی و طوف حرم را زیان ندارد جاه
نگشتم از روش خویش تا برآوردم
به جای نعره لبیک بانگ واویلاه
من از کمینگه دولت مراد می جستم
نشانه تفکرم کرد بخت دولتخواه
ز حسن تربیت فطرتم چه سود که هست
به هر ترقی او آفتی مرا در راه
حیات نقد عزیزی دهد به باد فنا
به هر قدم که کشد یوسفی نفس از چاه
فلک غنیمت عمرم برون برد همه شب
بدان کمند که در روزنم بتابد ماه
قضا به وقت خوشم کرد آن ستم که نکرد
خزان به سایه بید و صبا به برگ گیاه
کجاست جذبه حبل المتین توفیقی؟
که تار طاقتم از بار چرخ شد یکتاه
به سیر مروه و طوف مدینه مشتاقم
کجاست جاذبه ای؟ یا رسول واشوقاه
دلم ز هند و سموم نگر گداخته شد
در آرزوی نشابورم و شمال هراه
گرم به مخلب طایر توان برون آورد
ز چنگ هند جگرخواره یا نبی الله
بشو چو دیده اعرابیم به شیر سفید
که همچو مردمک هندویم به خاک سیاه
تویی که در شب اسری گذشتی از کونین
چنان که بگذرد از مردمان دیده نگاه
براق برق عنان توبی چرا طی کرد
رهی که داشت مه سنبله میاه و گیاه
به دلو ماه عطارد گلاب می افشاند
حمل به نغمه ناهید می نمودش راه
اسد به خنجر مریخ شد عنان گیرش
که آفتاب به پایش فکنده بود کلاه
ز بیم حدت مریخ مشتری آورد
به منزل زحلش آن غلام بی اکراه
گذشت از ملکوت و ملک تکاور تو
که گشت دست دو کون از رکاب او کوتاه
عنان به پایه کرسیش بستی و رفتی
چنان که این قدمت زان قدم نشد آگاه
نشان پای تو بر رهگذار دیده بیافت
که تاج فرق خودش ساخت عرش والاگاه
حدیث دل ز دل و وصل جان ز جان برخاست
که بود رؤیت و گفتار بی عیون و شفاه
گشاده شد درجنت به روی بی برگان
به نزد حق چو گشودی لب شفاعتخواه
سر تفاخر کرسی ز دوش عرش گذشت
کف قدوم تو سودند بر جبین و جباه
به هم ز شوق سرودند کاین همان شخص است
که نور او به جهان داده این جلالت و جاه
ملک به سجده گل سر فرو نمی آورد
سپهر صورت فضلش نگاشت بر درگاه
بدن ز رشحه رحمت به هم نمی آمیخت
جهان نوید وفاقش فکنده در افواه
به صدق دعوت حق او شهادت آورده
ز بعد اشهد ان لا الاه الا الله
ز بس بلند بود همتش گه بخشش
گنه برند برش عاصیان به عذر گناه
سبک عتاب شفیعا! گران خطا بخشا!
که هست مهر تو طاعت فزای و عصیان کاه
تو را که قدرت قرب این بود نجاتی ده
مرا که ظلمت شب می فزایم از دم آه
به قدر خود که مرا همت بلندی ده
که سر فرود نیارم به صدر و منصب شاه
ز هند سفله به جز سفلگی نمی زاید
کراهتست همه حاصل طبیعت و آه!
بضاعت ره دین داده ام به غارت کفر
ز من مربی دین را که می کند آگاه
ستون شرع محمد عزیز اعظم خان
پناه دین نبی پاس دار قول الاه
نمود بدرقه همتش مدد ورنه
هزار گونه خطر بود شرع را در راه
در آن دیار که خورشید فصل او تابد
به ذره درزند آتش فروغ سایه جاه
سپهر و هرچه خدا آفرید سایه تست
شبیه نیست تو را لا الاه الا الله
به خوف گاه نبوت حمایت تو رسید
وگرنه یوسفش افتاده بود اندر چاه
ز طبع و رای تو خورشید آسمان دارد
همان حجاب که اشباه دارد از اشباه
به شیر بیشه گردون دلیر حمله کند
گر آهویی خورد از وادی تو آب و گیاه
متاع دهر نمی ارزد التفات تو را
به سلطنت فکنی سایه از سر اکراه
اگر به هم نکشد همت تو چین جبین
ز نه فلک به سرش برنهد زمانه کلاه
وگر تو نقد شب و روز را به خرج دهی
زمانه کیسه کند خالی از سفید و سیاه
به رای از ملکان ملک آن چنان گیری
که باد از نفس کهربا رباید کاه
ندیده هیبت تو در نبرد روی غنیم
ندیده دولت تو در مصاف پشت سپاه
چو آتش که به خود در تن چنار افتد
کند عدوی تو را قطع نسل قوت باه
به عهد دولتت آن را که دل غمین گردد
چو ریسمان سیاست به حلق پیچد آه
ز همت تو چه گویم امل دراز شود
به سایه تو چو آیم سخن شود کوتاه
بهار طبع امیرا که در حدیقه ملک
نگشته سرو تو از بار «من خلق » دوتاه
سپهر منزلتا بر درت «نظیری » را
نماز شام مصیبت دمید صح پگاه
مخند گر شب ماتم نشاط عید کند
که دیده است به سلخ حیات غره ماه
به درگهت ز بد و نیک داد ازان دارد
که دیده مسند پاداش و بند پادافراه
سخن که خسته افتاده می کند بپذیر
که لخت دل به رخ بسترست و گل درگاه
رخیست غرقه به خونم نثار درگه تو
سزای سکه برآورده ام زری از کاه
امید هست که بر درگه کریم کنند
قبول هدیه ناچیز و تحفه مزجاه
به گوشه نظر التفات محتاجم
به زارییی که توان کشتنم به نیم نگاه
ز بی بضاعتی خود چنان هراسانم
که بهر توشه ره بازگردم از درگاه
به سیل مرحمت از خاک ذلتم بردار
که همچو ماهی عطشان فتاده ام در راه
همیشه تا نشود کشته شمع مهر از باد
مدام تا نشود تیره روی روز از آه
شکوه روی تو آرایش کلاه تو باد
چو نور ماه که بر آسمان زند خرگاه
چراغ عمر تو پرنور تا صباح نشور
که روشنست به نور تو شرع را بنگاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عواطف و احساسات عاشقانه شاعر نسبت به امام رضا (ع) و زیارت مشهد اشاره دارد. شاعر در جستجوی نزدیک شدن به درگاه الهی و امام معصوم است و موانع و مشکلات را در این راه توصیف میکند. او از تنهایی و دوری از هدف شکایت دارد و احساس میکند که تلاشهایش بینتیجه مانده است.
شاعر همچنین به قدرت و عظمت امام رضا (ع) اشاره میکند و امیدوار است که با توجه به شایستگی و عشقش به ایشان، بتواند به مقام قرب رسد. او برای نایل شدن به رحمت و بخشش الهی به احوالات خود و جماعت مؤمنان میپردازد و در نهایت از خداوند درخواست کمک و توفیق دارد تا بتواند در این راه سخت قدم بردارد و از مشکلات رهایی یابد.
هوش مصنوعی: هیچکس در مشهد نیست که به من کمک کند یا مرا به راهی هدایت کند، چرا که خون من بر زمین افتاده و این درگاه زیبا دیگر برای من معنایی ندارد.
هوش مصنوعی: با شمشیر و قدرت او، هزاران اسماعیل به جای نامشان، نام عبده و فداه را با خون خود ثبت میکنند.
هوش مصنوعی: هر قدمی که برمیدارم، بیشتر از قبل از من دور میشوم؛ چون غزل بسیار سخت و وحشی است و دام من نمیتواند آن را بگیرد.
هوش مصنوعی: هنوز به سوی او نزدیک نشدهام، ولی هزاران مرحله را با درد و رنج گذراندهام.
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که در مسیری که به طور کلی خطرناک و پر از دغدغه و مشکل است، نمیتوان به سادگی و بدون درک صحیح پیمود. وقتی شخصی به طور نادرست و تحت تأثیر ترس و نگرانیهای خود عمل کند، ممکن است از وضعیت خود غافل شود و حتی در مواجهه با چالشها و موانع، دچار اشتباه شود. در واقع، پیروی از این ترس و نگرانیها میتواند او را به وضعیتی نامناسب و غیرقابلکنترل بکشاند، مانند اینکه یک روباه به خطرات برخورد کند.
هوش مصنوعی: یک نفر از کاروان به خاطر دلیل ضعیف عقب مانده و یک نفر دیگر در بیابان به خاطر استدلال نادرست گمشده است.
هوش مصنوعی: بیابان از کشتهها پر شده و در آنجا کسانی به نشستهاند که خود را به شکل عزاداران درآورده و لباس سیاه بر تن دارند.
هوش مصنوعی: از درد و رنج این زندگی، به آرامش میرسم، مثل اینکه آهن را از کوره بر میدارم یا نقره را از دل خاک جدا میکنم.
هوش مصنوعی: من به زیباییام افتخار میکنم و بیشتر از آن به خودم ناز میکنم، زیرا این زیبایی من است که آن چشمهای شوخ را به زحمت انداخته و تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: من به ناتوانی و ضعف خود امیدوارم، زیرا به نظر میرسد که این راه به سوی مقصد، برای کسانی که از پا افتادهاند، آسانتر میرسد.
هوش مصنوعی: به امید موفقیت نباش، چرا که حتی اگر یک قدم هم به آن نزدیک شوی، باز هم ممکن است فاصلهات تا آن بسیار زیاد باشد.
هوش مصنوعی: کسانی که به حقیقت رسیدهاند، در حال حرکت و سیر هستند و در موقعیتی قرار دارند که رهروان نیز گاهی به آن میرسند.
هوش مصنوعی: به خاطر افتادگی و بیاعتنایی کسی که به خود میبالد، زمین به صورت گیاهانی که از خاک روییدهاند، عذرخواهی میکند.
هوش مصنوعی: اگر در سفر هستی، کلاه و کمربندت را محکم ببند، زیرا راهی دشوار و ترسناک در پیش داری و روز به سرعت در حال تمام شدن است.
هوش مصنوعی: هزار بار عقل و خرد به او هشدار داد که به خاطر حرمتش به راه نیاید، چون این مسیر، جایی برای قدم گذاشتن ندارد و نشانی از آن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تو با نادانی و خودپسندی خود به سوی کسی میجهی که مقام و جایگاهش بالاتر از آسمانهاست.
هوش مصنوعی: از گنجینههای معبودان کافرانه، چیزی به خانه خدا نبر. تو سر توکل بر معامله داری، پس از پاکی و قبولیت در حج نخواه.
هوش مصنوعی: من به خاطر فریب طمع پاسخ میدادم که تلاش و کوشش در راه رسیدن به آرزوها به مقام و منزلت آسیب نمیزند.
هوش مصنوعی: از راه و رسم خود دور نشدم تا بتوانم به جای فریاد و ناله، صدا بزنم که کمکم کنید.
هوش مصنوعی: من به دنبال نشانهای از خوشبختی و موفقیت بودم و در این مسیر، نشانهای از تفکر و امید مرا به سوی آن راهنمایی کرد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هرچند تربیت و استعداد طبیعی من خوب و خوشایند است، اما با هر پیشرفتی که به دست میآورم، مشکلات و موانعی برای من وجود دارد که مانع پیشرفت واقعیام میشود.
هوش مصنوعی: زندگی ارزشمند است، اما با هر قدمی که یوسف از چاه خارج میشود، این ارزش به خطر میافتد و به باد فنا میرود.
هوش مصنوعی: روزها را سپری میکنم و شبها به تماشای زیباییها میپردازم. غافل از اینکه زمان به سرعت میگذرد و شب، فرصتهای عمرم را به یادگار میبرد. در روز، نور ماه به زندگیم روشنی میبخشد، اما شبها به نوعی خود را در دام کمند زمان مییابم.
هوش مصنوعی: سرنوشت با من به خوبی رفتار کرد و آن سختیهایی که به من تحمیل کرد، حتی خزان هم به درختان سایهسار بید و نسیم به گیاهان نمیتواند وارد کند.
هوش مصنوعی: کجاست آن نیروی قوی و پایداری که مرا یاری کند؟ چراکه فشار زندگی بر من بیش از حد زیاد شده و توانم را از بین برده است.
هوش مصنوعی: به زیارت مکه و طواف در مدینه علاقهمندم، چه چیزی میتواند مرا به سوی آن جاذب کند؟ ای پیامبر، چقدر مشتاقم!
هوش مصنوعی: دل من از گرما و طوفان به تنگ آمده و در آرزوی نشابور و شمال شتابان است.
هوش مصنوعی: اگر پرندهای از چنگال شکارچی قوی بگریزد، آیا این کار امکانپذیر است یا نه؟
هوش مصنوعی: به خودت بیا و مانند اعراب (بیابانیان) شو که در مقابل شیر سفید ایستادهاند. ما همچون مردمک چشم هندو به خاک سیاه و تیرهایم.
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که در شب معراج، از دنیای انسانها عبور کردی و به راحتی از نگاهها و دیدها گذشتی.
هوش مصنوعی: براق، سریع و با شتاب، چرا مسیری را طی کردی که پر از مهر و زیبایی گیاهان و سنبله بود؟
هوش مصنوعی: ماه عطارد مانند عطر و گلابی بر دل میتابد و در هنگام بهار، نغمهی ناهید (الهه عشق و زیبایی) راهی را برای امید و شادی نشان میدهد.
هوش مصنوعی: سگ درندهای (اسد) با خنجری که در دست داشت، به قدرت و تسلطی دست یافته بود که مانند براق و درخشانی که خورشید بر سرش گذاشته بود، باور نکردنی و شگفتانگیز بود.
هوش مصنوعی: مریخ به خاطر ترس از حد خود، مشتری را به منزل زحل آورد و این کار را غلام بدون هیچ اکراهی انجام داد.
هوش مصنوعی: از مرزهای آسمانی و دنیایی تو عبور کرد، زیرا که دست دو جهان از قدرت او کوتاه شده است.
هوش مصنوعی: تو به پاهای کرسیات بند کردی و رفتی، به گونهای که این رفتنت از آن قدمت بیخبر ماند.
هوش مصنوعی: نشان پای تو بر زمین نمایان شد، بهگونهای که جایگاه بلندش را به زیبایی تزیین کرد.
هوش مصنوعی: دل از درد و عشق خود سخن میگوید و ارتباط روح با روح دیگر حس میشود، اما این ارتباط فراتر از دیدن و شنیدن است و نیاز به چشم و زبان ندارد.
هوش مصنوعی: بهشت به روی کسانی که بیبرگ و دلیل هستند، به خاطر درخواست شفاعت آنها از حق، گشوده شد.
هوش مصنوعی: برتری و قدرت تو باعث میشود تا حتی کرسی عرش هم تحت تأثیر قرار گیرد و در برابر تو احترام بگذارد. زیر پای تو ارزش و اعتبار فزایندهای نهفته است که بر پیشانی و صورتت به وضوح نمایان است.
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و شادی، با هم آواز سر دادند که این همان فردی است که نور او به جهان تابیده و باعث شده که این عظمت و مقام به وجود بیاید.
هوش مصنوعی: فرشتهها در سجده، سر گل را نمیسایند و آسمان زیباییاش را بر درگاه نشان نمیدهد.
هوش مصنوعی: بدن به لطف و رحمت الهی در هم تنیده نمیشود و جهان، خبر از ترکیب و اتحاد را در گفتارها پراکندهاست.
هوش مصنوعی: او به راستی به دعوت خداوند پاسخ داده و شهادت داده است که جز الله، خدایی نیست.
هوش مصنوعی: به خاطر بزرگی و بلندی اندیشهاش، افرادی که مرتکب گناه شدهاند، با عذرخواهی به او نزدیک میشوند و او به آنها بخشش میدهد.
هوش مصنوعی: ای شفیع! با نگاهی نرم و مهربان بر من ببخشای خطای سنگینم را، چرا که محبت تو سبب طاعت و بندگی من است و باعث میشود که از نافرمانی و خطاهای کمتری برخودار شوم.
هوش مصنوعی: ای کسی که به واسطه قدرتت به نزدیکی و دوستی من نزدیک هستی، لطفی کن و مرا نجات بده، زیرا تاریکی شب بر من افزون میشود و من در این تاریکی غم و اندوه فرو میروم.
هوش مصنوعی: خواستهام این است که به اندازه تواناییام، اراده و همت بلندی به من عطا کن تا به مقام و منصب شاهی نرسم و سرم را در برابر آنها خم نکنم.
هوش مصنوعی: از هند پست، جز پستی به وجود نمیآید، چرا که ناپسندی همه نتیجه طبیعت و اندوه است!
هوش مصنوعی: من مال و داراییام را به خاطر دینم از دست دادهام و در مقابل آن، اعتقادات ناسالم به حسرتم درآمده است. حالا از کسی که باید مرا در مسیر دین راهنمایی کند، انتظار دارم که به من اطلاع بدهد و مرا آگاه کند.
هوش مصنوعی: ستون دین محمد، پشتیبان همگان و نگهبان سخنان خداوند است.
هوش مصنوعی: اگر حمایت و یاری او وجود نداشته باشد، در غیر این صورت خطرات زیادی در مسیر دین وجود دارد.
هوش مصنوعی: در آن سرزمینی که نور خورشید در فصل خود، به تمامی ذرات میتابد، شعلههای قدرت و عظمت، سایهای فراگیر ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: آسمان و تمام مخلوقات خدا، در برابر تو هیچاند و هیچگونه شباهتی به تو ندارند. جز این نیست که معبودی جز خدا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در زمانهای که نبی الهی به خطر افتاده بود، حمایت تو به او رسید؛ وگرنه یوسف به بزرگترین مشکلات و چالهها دچار میشد.
هوش مصنوعی: ای خلاق و صاحب رأی، آسمان با نور و زیباییاش همانند حجاب و پوششی است که در میان شباهتها و تمایزها وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر شیر جنگل به آسمان دلیرانه حمله کند، به خاطر این است که آهو از سرزمین تو آب و گیاه میخورد.
هوش مصنوعی: دنیا ارزش آن را ندارد که تو به خاطر آن از مقام و موقعیت خود دست بکشی یا تحت فشار قرار بگیری.
هوش مصنوعی: اگر تلاش تو باعث نشود که چهرهات چین و چروک بیفتد، پس فلک هم سرش را از روی تو برنمیدارد و زمانه به تو بیاعتنا خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر تو در زمان خود به درستی از روزها و شبها بهرهبرداری کنی، زمانه هیچگاه تو را از داراییهایت خالی نخواهد کرد، چه در خوبی و چه در بدی.
هوش مصنوعی: با مشورت و نظر بزرگان و حکام، آنچنان حکمرانی کن که مانند بادی که از دم کهربا کاه را برمیدارد، اثرگذار و قوی باشی.
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت تو را در میدان جنگ ندیدهام و سعادت و کامیابیات را در نبرد از پشت سپاه احساس نکردهام.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن وضعیتی است که دشمنان تو را به شدت تحت تاثیر قرار میدهند، همانند آتش که در درخت تناور چنار رخنه کند. این وضعیت به گونهای است که نمیتوانند قدرت و نسل تو را از بین ببرند. به نوعی نشاندهندهی استقامت و پایداری در برابر دشواریها و تهدیدات است.
هوش مصنوعی: زمانی که در دوران خوشبختی تو، کسی دلش غمگین شود، همانند ریسمانی که در سیاست به دور گردن پیچیده شده، بر او فشار میآورد و او را به زحمت میاندازد.
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و کوشش تو، چه بگویم که آرزوهایم طولانیتر میشود. وقتی به زیر سایه تو میآیم، سخنانم به سرعت کوتاه و مختصر میشود.
هوش مصنوعی: بهار وجود امیر، همچون درخت سرو در باغ سلطنتی، از سنگینی بار "من خلق" فرسوده و ناتوان است.
هوش مصنوعی: در آسمان زندگیات، «نظیری» در کنار در خانهات، در غم و اندوه شبانگاه دعا کرد که صبحی روشن به تو هدیه شود.
هوش مصنوعی: لبخند نزن اگر شب غم و اندوه، عید را شاداب کند، چراکه دیده است در آخر زندگی، ماهی فریبنده را.
هوش مصنوعی: در درگاه تو، فارغ از خوبی و بد، تنها کسی مورد توجه قرار میگیرد که درک عمیقتری از ثواب و پاداش داشته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که کلام به خستگی میرسد، باید بپذیری که دل بیتاب و درگیر است و زندگی زیبا مانند گلی در دروازه خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: چهرهای دارم که از درد و رنج به خون آغشته شده و این وضعیت را به خاطر تو تحمل میکنم، چرا که زحمات و تلاشهایم برای تو بیپاسخ نمانده و ارزشمند است.
هوش مصنوعی: امیدوارم که درگاه بخشندهای وجود داشته باشد که حتی هدایای کوچک و بیارزش را بپذیرد و مورد محبت قرار دهد.
هوش مصنوعی: من به توجه و پرمحبت تو نیازمندم و به قدری عاشق تو هستم که تنها یک نگاه کوچک میتواند جانم را بگیرد.
هوش مصنوعی: از کمبود امکانات و منابع خود آنقدر ترساندهام که مجبورم برای تأمین نیازهایم از درگاه تو خارج شده و به عقب برگردم.
هوش مصنوعی: برای رفع ذلت و نجات از این وضعیت ناگواری که در آن به سر میبرم، لطف و رحمت خود را به من نازل کن؛ زیرا مانند ماهی تشنهای هستم که در مسیر زندگی گرفتار شدهام و به کمک نیاز دارم.
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوان شمع عشق را از وزش مداوم باد خاموش کرد و تا زمانی که این وضعیت ادامه دارد، چهره روزگار نیز از غم و اندوه تیره نخواهد شد.
هوش مصنوعی: زیبایی و جلال چهرهات همچون زینت کلاهت است، همانطور که نور ماه در آسمان میدرخشد و خانهای را روشن میکند.
هوش مصنوعی: زندگی تو باید پرنور و درخشان باشد تا زمانی که روز قیامت فرابرسد، زیرا روشنی تو باعث میشود که قوانین الهی به وضوح دیده شوند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سماع و بادهٔ گلگون و لعبتان چو ماه
اگر فرشته ببیند دراوفتد در چاه
نظر چگونه بدوزم؟ که بهر دیدن دوست
ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه
کسی که آگهی از ذوق عشق جانان یافت
[...]
به فرخی و به شادی و شاهی ایران شاه
به مهرگانی بنشست بامداد پگاه
برآن که چون بکند مهرگان به فرخ روز
به جنگ دشمن واژون کشد به سغد سپاه
به مهر ماه ز بهر نشستن و خوردن
[...]
مگر که زهره و ما هست نعت آن دلخواه
که با سعادت زهره است و باطراوت ماه
سعادتی که همه در روان گشاید طبع
طراوتی که همه بر خرد ببندد راه
اگر چه در نسب آدم آفتاب نبود
[...]
ایا بهار من و عید نیکوان سپاه
چو ماه ز ابر همی تابی از قبای سیاه
بصید رفتی و پدرام بازگشتی شام
برنگ و بوی رخ و زلف خویشتن می خواه
میئی که وقت سحر زو نسیم گیرد گل
[...]
تو زاهدی و دو زلف تو آفتاب پرست
به سجده اید شما هر دو درگه و بیگاه
چرا دو چشم تو دیبای لعل پوشیدست
اگر نپوشند ای دوست زاهدان دیباه
ز راه گمشده را زاهدان به راه آرند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.