چو شمع سوز دلم عشق بر زبان انداخت
دگر نخواستی آتش مرا به جان انداخت
خرد ببوی معانی بخست چندانم
که بیخت خاکم و بیرون ز آستان انداخت
دم از فراق عزیزان نمی توانم زد
که از بلندترین پایه ام زمان انداخت
شب دراز نخوابم که شور احبابم
نمک به مردمک چشم خون فشان انداخت
به شاخ سدره ز مرغان خوش نوا بودم
جفای حادثه بر خاکم آشیان انداخت
هنوز سینه کنم پیش اگرچه شست قضا
خطا نکرد خدنگی که بر نشان انداخت
چه گویم از خم چوگان او خلاصی نیست
که هرکسم به کران دید در میان انداخت
درین مخاطره کس دست کس نمی گیرد
ز بحر بیهده ام موج بر کران انداخت
به فقر ساخته بودم فریب عشق مرا
به دست صد هوس مختلف عنان انداخت
به جام و مطربه گفتم وظیفه کافی نیست
ببایدم شد و ادرار بر مغان انداخت
جمال خدمت صاحب که شسته ام ز غرض
نظر به طمع نمی بایدم بر آن انداخت
به غیر هم نبرم التجا که گویندم
رسوم او بفلان بود بر فلان انداخت
به هر طریق دلم نقش بست دید خطا
بباید این ورق از اصل داستان انداخت
به جام جم ندهم آبرو که همت طبع
مرا سفینه به دریای بیکران انداخت
ثنا به زر نفروشم که لذت ورعم
ز عیش مدحت عبدالرحیم خان انداخت
ز ذکر دوست به گرمای حشر سیرابم
که در میانه کوثر مرا نشان انداخت
همین بس است سعادت که یار پرسش من
به خوش بیانی کلک گهرفشان انداخت
به این شرف که به تشریف خاصش ارزیدم
ز وجد خرقه چو پروانه مرغ خان انداخت
به خط و خلعت او چون مفاخرت نکنم؟
مرا به تربیت آوازه در جهان انداخت
بساط کهنه اگر روزگار برچیند
اساس تازه بسی طرح می توان انداخت
باو مدیح فرستادنم بدان ماند
که نخل میوه به دامان باغبان انداخت
به مجلسش چو رود مدح من چنان گویند
که دزد قیمت کالا به کاروان انداخت
سخن زیاده نباید سرود باید گفت
شکر به یاد لبت طوطی از دهان انداخت
به این قدر که «نظیری » سپاس نعمت گفت
پری مغز شکافش بر استخوان انداخت
بس این دعات که اعدات بی کمان افتند
چنان که دولت تو تیر بی کمان انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف عشق و درد فراق میپردازد. او عشق را مانند شمعی سوزان میبیند که جانش را در میسوزاند و از بیخوابی و شبهای طولانی ناشی از یاد عزیزانش شکایت میکند. در عین حال، او احساس میکند که در دنیایی پر از حوادث و ناگواریها دچار مشکل شده است و به فقر و مفاسد عشق اشاره میکند. شاعر تأکید میکند که به رغم تمام مشکلات، از یاد دوست سیراب است و آماده است که از او مدح و ستایش کند. در نهایت، او به قدرت و تاثیر کلمات اشاره میکند و اهمیت دعا و شکرگزاری را مورد تأکید قرار میدهد. این شعر تجلی احساسات عمیق انسانی در برابر عشق و زندگی است.
هوش مصنوعی: دلم همچون شمعی میسوزد و عشق را به زبان میآورم، و تو دیگر نیازی به آتش به جان من نداری.
هوش مصنوعی: من از بوی معانی و اندیشهها به قدری پر شدهام که دیگر به خاک میمانم و از آستان حقیقت دور افتادهام.
هوش مصنوعی: نمیتوانم از جدایی عزیزان صحبت کنم، زیرا مدت زمانی که از جدایی آنها گذشته، بسیار طولانی و سخت است.
هوش مصنوعی: شب را بیدار میمانم و نمیخوابم، زیرا دلتنگی دوستانم مانند نمک در چشمهایم اشک میریزد.
هوش مصنوعی: من درخت زیبایی را که پرندگان خوش آواز بر آن نشسته بودند، ترک کرده و به خاطر سختیها و مشکلات زندگی، به خاک افتادم و دیگر نمیتوانم در آنجا زندگی کنم.
هوش مصنوعی: هنوز هم دلش میخواهد که از عشقش سخن بگوید، هرچند که قضا و قدر اشتباهی نکردند و تیر عشق به هدف خود رسید.
هوش مصنوعی: از چگونگی حرکت و بازی او میگویم، زیرا چارهای ندارم. هر کسی که به تماشا نشسته، در میانهی میدان گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: در این وضعیت خطرناک، هیچکس به کمک دیگری نمیآید. از دل این دریا که بیفایده است، موجی مرا به ساحل میبرد.
هوش مصنوعی: من به خاطر فقر و تهیدستی فریب عشق را خوردم و درگیر خواستههای مختلف و گوناگون شدم.
هوش مصنوعی: به نوشیدنی و ساز گفتم که فقط خوش گذرانی کافی نیست و باید بیشتر از اینها به دیگران توجه کرد و از آنها حمایت کرد.
هوش مصنوعی: من زیبایی خدمت به صاحب را خالصانه و بدون هیچ گونه نیتی در نظر گرفتهام و نباید به آن نگاه طمعورزانه داشته باشم.
هوش مصنوعی: من به جز او از کسی دیگری یاری نمیطلبم، زیرا میگویند رسم او این است که محبتش را به دیگری نمیاندازد.
هوش مصنوعی: به هر حال، دلم گرفتار و شیفته شده و میدانم که باید این بخش از داستان را کنار بگذارم، چون اشتباهاتی در آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: من هرگز آبرو و اعتبار خود را به چیزی بیاهمیت نمیفروشم، زیرا استعداد و نبوغ من میتواند مرا به دریای وسیع و بیکران موفقیتها برساند.
هوش مصنوعی: من به هیچ قیمتی تعریف و ستایش خود را به پول نمیفروشم، چون لذتی که از زندگی در کنار عبدالرحیم خان میبرم، از هر چیزی برایم ارزشمندتر است.
هوش مصنوعی: با یاد دوستانم در روز حشر، سیراب و خنک میشوم، چون در میان آب کوثر نشان و نشانی از من باقی گذاشتهاند.
هوش مصنوعی: خوشبختی همین است که محبوب من به زیبایی و طلاقت کلام، به سوال من پاسخ داده است.
هوش مصنوعی: به خاطر افتخاری که به خاطر مقام ویژهاش پیدا کردم، از شور و شوق مثل پروانهای که دور شمع میچرخد، لباس خود را در آتش انداختم.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم به زیبایی و مقام او افتخار نکنم؟ او باعث شده که نام و آوازهام در دنیا مطرح شود.
هوش مصنوعی: اگر روزگار سفرهی کهنه را برچیده و تغییراتی ایجاد کند، میتوان برنامهها و طرحهای جدید و تازهای را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: مدح فرستادن برای او مانند این است که نخل میوهاش را به باغبان تحویل دهد.
هوش مصنوعی: زمانی که من به محفل او وارد میشوم، چنان از من ستایش میکنند که انگار دزدی در بازارها به کاروانها قیمت کالا میدهد.
هوش مصنوعی: باید از گفتن حرفهای بیهوده پرهیز کرد و به جای آن، شکرگزاری را به یاد لبهای تو اعلام کنیم که مانند طوطی، از زبان ما خارج میشود.
هوش مصنوعی: به اندازهای که «نظیری» برای نعمتها شکرگزاری کرده، پری که از زیبایی و ویژگیهایش سخن میگوید، از شدت تأثیر، استخوانش را ترکاند.
هوش مصنوعی: تعداد دعاهای تو به قدری زیاد است که دشمنان بدون اسلحه و بدون جنگ هلاک خواهند شد، همانطور که تو قدرت و موفقیت خود را بدون نیاز به تیر و کمان به دست آوردی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟
که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت
دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه
[...]
شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت
که روز من به شب تیره در گمان انداخت
که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی
که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت
دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند
[...]
چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت
زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت
جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
فزود رونق بستان عارضت کامسال
[...]
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
بلای غمزه نامهربان خونخوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم
[...]
چه تیر بود که چشم تو ناگهان انداخت؟
که برنشانه دلهای عاشقان انداخت
شمایل قند رعنا و طبع موزونت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
کمال حسن تو جایی رسید در عالم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.