گنجور

 
 
 
سوزنی سمرقندی

دیگر اسکاف حکیمی که بخوی مگس است

دول حلواست چو حلوا ز همه باز پس است

بانگ بیهوده همیدارد گوئی جرس است

وز بسی گنده دکانش بمثال جرس است

گر چه با مایه کمی دون و دنی و دنس است

[...]

حکیم نزاری

عشق این است که ما راست دگرها هوس است

هر که چون ماست نشانیش ز معشوق بس است

در حضوریم به کویش ز شد آمد فارغ

شهر پندار که بی محتسب و بی عسس است

خود چه باک است اگر شهر پر از محتسب اند

[...]

امیرخسرو دهلوی

هر که را در سر زلف صنمی دسترسی است

برود گر به سر ماه همان رشته بس است

هیچ کس نیست که او را به جهان دردی نیست

وانکه دردیش نباشد به جهان هیچ کس است

پخته شد در هوس دوست دلم بریانم

[...]

قدسی مشهدی

لیلی‌اش در دل و گوشش به صدای جرس است

یا رب این مغلطه مجنون ترا با چه کس است

می‌برد برگ گلی باد ز گلزار برون

بلبلی در پس دیوار مگر در قفس است؟

بلبل از بی‌خودی عشق جهد شاخ به شاخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه