گنجور

 
نیر تبریزی

کافر عشقم و سودای بتانم دین است

زاهد از حق مگذر دینی اگر هست این است

روز نوروز خط سبز و لب نوشین است

مژده ایدل که بهار آمد و فروردین است

بتمنای طبیبی که ببالین آمد

شب و روزم سر سودا زده بر بالین است

 
 
 
امیر معزی

تا که اسلام و شریعت به جهان آیین است

رکن اسلام‌ خداوند معزّالدین است

داور عدل ملکشاه‌، شه روی زمین

که ز عدلش همه آفاق بهشت آیین است

آن‌که در طاعت و فرمانش شه توران است

[...]

سلمان ساوجی

گرد باغ رخت از سنبل چین پر چین است

باغ رخسار تو را سنبل چین پر چین است

وصف حسن بت چین پیش تو بت عین خطا

کز رخ و زلف تو بت بر بت چین پر چین است

چشمه چشم من از چشم تو دریا بار است

[...]

شمس مغربی

آنچه کفر است بر خلق، بر ما دین است

تلخ و ترش همه عالم برما شیرین است

چشم حق بین بجز از حق نتواند دیدن

باطل اندر نظر مردمِ باطل بین است

گل توحید نروید ز زمینی که دروا

[...]

کلیم

باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست

پنبه را نیز سر همدمی مینا نیست

می‌نمایند مه عید به انگشت، به هم

سوی ابروی تو میل مژه‌ها بیجا نیست

هیچ ازین دیدهٔ خونابه گشادیم نشد

[...]

صائب تبریزی

تا جنون انجمن افروز دل خونین است

دیده شیر مرا شمع سر بالین است

خون خور و مهر به لب زن که درین عبرتگاه

نفس نافه ز خونین جگری مشکین است

در و دیوار چمن مست شد از خنده گل

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه