گنجور

 
نیر تبریزی

چند در بند کشم این دلِ هرجایی را

بیش از این صبر نباشد سرِ سودایی را

غمت آن روز که در کلبهٔ دل بار انداخت

به ادب عذر نهادیم شکیبایی را

مُصحَفِ روی تو با این خطِ زیبا چه عجب

گر خطِ نَسخ کشد دفتر زیبایی را

ناصِحم گفت که چاه است در این رَه هشدار

بست دیدار توام دیدهٔ بینایی را

صنما رشتهٔ جان بسته به نوش لب توست

مبر از آب برون ماهیِ دریایی را

خاکساران رهت را ز نظرگاه مران

هیچ سلطان نکند منع تماشایی را

تا دگر تلخیِ بی‌جا نکند قند لبی

به تکلّف بچشان مفتی حلوایی را

ترک این بت نتوان گفت ز من عذر برید

زاهد مسجد و قِسّیسِ کلیسایی را

از سر زلف دراز تو تمنا دارم

که ز عمرم نشمارد شب تنهایی را

گل اگر ناز کند شیوهٔ معشوقی اوست

گله از خار بود بلبل شیدایی را

تا هوای خط نوخیز تو در سر دارم

دوست دارم همه جا سبزهٔ صحرایی را

رو حدیث لب دلبند بیاموز فقیه

کان حلاوت نبود دفتر دانایی را

کفر و دین گو سر خود گیر که زلف رخ او

به هم آمیخت مسلمانی و ترسایی را

گر ز شعری گذرد پایهٔ شعرم چه عجب

که گذشته است ز حد پایه دل‌آرایی را

نه گرفتاری نام و نه کله‌داری ننگ

نیر از دست مده عالم رسوایی را

 
 
 
سعدی

لاابالی چه کند دفتر دانایی را

طاقت وعظ نباشد سر سودایی را

آب را قول تو با آتش اگر جمع کند

نتواند که کند عشق و شکیبایی را

دیده را فایده آن است که دلبر بیند

[...]

همام تبریزی

مکن ای دوست ملامت من سودایی را

که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را

صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم

اتفاقی نبود عشق و شکیبایی را

مطلب دانش از آن کس که بر آب دیده

[...]

ابن یمین

هر که بیند رخ آندلبر یغمائی را

نکند هیچ ملامت من شیدائی را

جان زیان کرد دلم بر سر بازار غمش

وینزمان سود بود این دل سودائی را

دلبرا زلف تو عیسی دم و زنار و شست

[...]

سیف فرغانی

ای سعادت زپی زینت و زیبایی را

بافته بر قد تو کسوت رعنایی را

عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل

شوق از خانه به در کرد شکیبایی را

گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیمست

[...]

کمال خجندی

گر بری چون سر زلف این دل سودایی را

با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را

من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد

هیچ‌کاری به طلب عاشق هر جایی را

روی ننموده گرفتم که روی از بر ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه