گنجور

 
نیر تبریزی

بهای قند چه داند که در جهان چند است

کسی که همدم آن پسته شکر خند است

بیا که جای تو خالی است در حوالی چشم

اگر بگریه من خاطر تو خورسند است

زمن بدلبر پرخاشجو که گوید باز

بیا که دل بعتاب تو آرزومند است

دل اربنوش دهانت طمع برد چه عجب

که بنده را همه جا چشم بر خداوند است

اگر نه باورت آید قسم بان سر زلف

که نقض عهد ارادت نه شرط و گنداست

روان مریم اگر غیرت آورد چه عجب

بر آنعقیله که حوّای چونتو فرزند است

اگر بفصل خزان میل بوستان داری

بیا که دامن مابی رخت گل آکنداست

فدای عشق که درهم شکست شیشه ما

شکستنی که به از صد هزار پیوند است

خمید قامتم از بار التیام رقیب

نگفت کاین تن گاهی نه کوه الوند است

مرا بحسن وفا و ترا بخوی جفا

بر آن نیم که بدور زمانه مانند است

دلا بیا که بخوان لب نگار امروز

صلای پسته و بادام و شکر و قند است

ضرورتست که در دام جان دهد نیّر

چنین که حلقه موی تو بند در بند است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

زمانه پندی آزادوار داد مرا

زمانه چون نگری سر به سر همه پند است

به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری

بسا کسا که به روز تو آرزومند است

زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه

[...]

عراقی

ندیده‌ام رخ خوب تو، روزکی چند است

بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است

به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است

به یک کرشمه دل از غمزهٔ تو خرسند است

فتور غمزهٔ تو خون من بخواهد ریخت

[...]

سعدی

شب فراق که داند که تا سحر چند است

مگر کسی که به زندان عشق در بند است

گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم

کدام سرو به بالای دوست مانند است؟

پیام من که رساند به یار مهرگسل

[...]

سلمان ساوجی

خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است

دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است

به تیر غمزه، مرا صید کرد و می‌دانم

که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست

علاج علت من، می کند به شربت صبر

[...]

جامی

زمانه پندی آزادوار داد مرا

زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

ز روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار

بسا کسا که به روز تو آرزومند است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه