گنجور

 
نسیمی

یارب چه شد آن دلبر عیاره ما را

کآزرد به هجران دل صد پاره ما را

بر اوج سعادت تو نگه دار خدایا

از نقص و زوال آن شه سیاره ما را

با تیغ جفا، دست فراقش بگشاید

هردم جگر خسته خونخواره ما را

داریم امیدی به ره لطف الهی

کآرد به سر آن بخت ستمکاره ما را

در گوش دل او به نهانی که رساند

حال دل سرگشته آواره ما را

در عالم تحقیق چو نظاره من اوست

من ناظرم او منظر نظاره ما را

جز وصل رخ دوست در این دور نسیمی

چاره که کند این دل بیچاره ما را

 
sunny dark_mode