چو دریا دل بانو آمد به جوش
فرامرز چون شیر برزد خروش
به آواز گفتش که ای بدنژاد
که باشی چنین گفته آری به یاد
چنان برکشم من زبان از دهن
که دیگر نگویی بدین سان سخن
به خنجر جدا سازم از تن سرت
بکوبم به گرزگران پیکرت
بدوزم به تیرت چو سوزن حریر
که تا پر بر آری تو از پر تیر
به نوک سنان چشمت آرم برون
بریزم هم اکنون در این دشت خون
چگونه مرا برد خواهی بگوی
که از خون تو گل کنم خاک روی
توانگر تو از زخم خنجر شوی
بدین خنجر من تو بی سر شوی
همانا ندانی که من کیستم
در این سرزمین از پی چیستم
اگر نام من بشنود گوش تو
هم اکنون برآید زتن هوش تو
منم بار آن تازه فرخ درخت
کزو تازه گردد سر تاج و تخت
سر سرفرازان گو پیلتن
شهنشه نشان سرور انجمن
دلیر و هژبر افکن و سرفراز
سوار صف آرای دشمن گداز
فرامرز گردنکش نامدار
پدر رستم زال سام سوار
مرا خواهر است این گو کامیاب
که بانوگشسبش همی خواند باب
به شمشیر شیران شکار از ویند
به نیزه دلیران شکار از ویند
همانا اجل با تو آورده زور
که از پای خود آمدستی به گور
بگفت این و بر کوه پیکر نشست
چو بر کوهه پیل نر شیر مست
چنین گفت رستم که ای جاهلان
به خود غره از بخت بی حاصلان
همانا که تا هست گردون سپهر
به من مهر از این گونه ننمود چهر
برمتان کنون پیش افراسیاب
برشه بیفزایدم جاه و آب
مرا سرفرازی دهد در جهان
به پیش کهان و به نزد مهان
کنون گر بخواهید جان در بدن
خود آیید آسان به نزدیک من
که تا من ببندم شما را دو دست
برم پیش آن شاه یزدان پرست
چو بشنید بانو بخندید سخت
بدو گفت کای ترک بر گشته بخت
چنین تا به کی ژاژ خواهی کنی
بر ره همی خودنمایی کنی
ترا بخت بر گشته زین آمدن
ره بازگشتن نخواهی شدن
من آن رستم زال را دخترم
فروزنده در برج چون اخترم
چو از گوهر او بود گوهرم
به هر سروری در جهان سرورم
گرفتم که هستی چو دیو سفید
زنم بر زمینت چو یک شاخ بید
مشو غره بر زور و بازوی خویش
بر این برز و بازوی و هم خوی خویش
اگر کوه باشی چو کاهت کنم
به یک گرز چون خاک راهت کنم
اگر کوه باشی و گر اژدها
که از تیغ تیزم نیابی رها
مگر آن که گفتار من بشنوی
از این کوه پیکر پیاده شوی
دهی بوسه نعل سمند مرا
ز خود دور داری گزند مرا
بغرید باز آن سوار دلیر
برآشفت مانند چون نره شیر
بدو گفت کای هرزه و یاوه گوی
چه گویی سخن های سردم به روی
ندانی که چون من کنم رای جنگ
ز بیمم گریزد به دریا نهنگ
ز نیروی بازوی خاراشکاف
شکاف افکنم در دل کوه قاف
به سرپنجه آهنی روز جنگ
بدرم دل شیر و چرم پلنگ
چو با من همیدون شوی در نبرد
ببینی تو پیکار مردان مرد
بگفتم نیارم به جانتان گزند
نگردید از تیغ من دردمند
بدو گفت بانو که ای دیو دون
به چنگال و بازوی گردی زبون
بیا تا بگردیم جنگ آوریم
در این دشت تا کی درنگ آوریم
چنان نیزه برزد کمربند او
که لرزید از آن بند پیوند او
ازو در دل رستم آمد نهیب
زبیمش بشد هر دو پا از رکیب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، فرامرز به بانو (که فرزند رستم است) میگوید که چرا چنین با تکیه بر قدرت خود به صحبت میکند و تهدید میکند که او را با خنجر خواهد کشت. او خودش را به عنوان یک جنگجو و فرزند رستم معرفی میکند و میخواهد نشان دهد که چه نیرویی دارد. بانو به او پاسخ میدهد و او را به غرور و توهم متهم میکند. او نیز قدرت و شجاعت خود را معرفی کرده و میگوید که حتی اگر به ظاهر قوی باشد، در نبرد نمیتواند با او برابر شود. در نهایت، آنها به سمت جنگ و نبرد آماده میشوند و هر یک به مهارتهای خود اعتماد دارند. متن حاکی از تنش، قدرت و چالشهای جنگی است.
هوش مصنوعی: وقتی دل بانویی چون دریا به جوش آمد، فرامرز همچون شیر به ایجاد سر و صدا و واکنش پرداخت.
هوش مصنوعی: به او گفت که ای کسی که ریشهات ناپاک است، چگونه اینگونه سخن میگویی؟ تو را به خاطر سخنانت به یاد میآورم.
هوش مصنوعی: آنچنان سخن میگویم که دیگر نتوانی مانند من صحبت کنی.
هوش مصنوعی: با چاقو از بدن تو جدا میکنم سرت را و با تبر به پیکرت میزنم.
هوش مصنوعی: میخواهم به تیر تو مانند سوزنی در حریر نفوذ کنم تا تو از پر تیر خودت پرواز کنی.
هوش مصنوعی: چشمهای تو مانند نیزهای تیز و برنده است که بر آنها نگاه میکنم و آمادهام تا هماکنون در این دشت خون بریزم.
هوش مصنوعی: من چگونه میتوانم از عشق تو بهرهمند شوم، در حالی که میخواهم از خون تو گلی بسازم و روی خاک قرار دهم؟
هوش مصنوعی: اگر تو توانگری و به زخم خنجری مواجه شوی، به خاطر این خنجر من، تو به کام مرگ خواهی رفت.
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که من کیم و در این دنیا به دنبال چه چیز میگردم.
هوش مصنوعی: زمانی که نام من را بشنوی، توجه و هوش تو به سرعت جلب میشود و از حالت بیتوجهی خارج میگردی.
هوش مصنوعی: من象徴ی از خوشحالی و شادابی درختی هستم که میوههای تازهای به بار میآورد و این میوهها باعث زینت تاج و تخت میشوند.
هوش مصنوعی: این بیت به احترام و عظمت کسانی اشاره دارد که در جایگاه رفیعی قرار دارند و نشاندهندهی رهبری و سروری در جمعها و محافل هستند. در واقع، به افتخار افرادی که به لحاظ ویژگیهای برجسته، شایستگی رهبری و هدایت دیگران را دارند، نگریسته میشود.
هوش مصنوعی: سوار شجاع و قهرمان، در برابر دشمن میایستد و با قدرت و افتخار به نبرد میپردازد.
هوش مصنوعی: فرامرز، مشهور و نیرومند، پسر رستم و زال، سامران قهرمان است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من خواهر دارم که او به جشن و سرور میپردازد و به نوعی برتری و خوشبختی را نشان میدهد. این خواهر به دلیل ویژگیهای خاصی که دارد، مورد توجه و احترام قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: به دنبال شکار شیران با شمشیر بروید و با نیزه به دنبال شکار دلیران بروید.
هوش مصنوعی: قطعا سرنوشت حتمی شما را به سرانجام خود خواهد رساند، حتی اگر به نظر برسد که تلاش کردهاید از آن فرار کنید.
هوش مصنوعی: او این را گفت و بر کوه نشسته است، مانند این که بر روی کوهی از یک فیل نر و سرمست نشسته باشد.
هوش مصنوعی: رستم گفت: ای نادانان، شما که به خوشبختیهای بیاساسی که ندارید، مغرور شدهاید.
هوش مصنوعی: تا زمانی که آسمان و زمین وجود دارند، محبت و مهربانی از این نوع به من نشان داده نشده است.
هوش مصنوعی: حالا میخواهم شما را به پیش افراسیاب بفرستم تا بر مقام و اعتبار شما بیفزایم.
هوش مصنوعی: مرا در دنیا افتخار میدهد که در برابر بزرگان و شخصیتهای برجسته قرار بگیرم.
هوش مصنوعی: حال اگر بخواهید، میتوانید به راحتی به نزد من بیایید و جان تازهای در بدن خود احساس کنید.
هوش مصنوعی: من میخواهم شما را در دو دست بگیرم و به پیش آن پادشاه الاهی ببرم.
هوش مصنوعی: زمانی که زن این را شنید، به شدت خندید و به او گفت: "ای ترک، بختت برگشته است."
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی به حرفهای بیمعنی ادامه دهی و خود را به گونهای نمایش دهی که دیگران را تحت تأثیر قرار دهی؟
هوش مصنوعی: بخت تو به خاطر این آمدن تغییر کرده است و دیگر نمیتوانی به عقب برگردی.
هوش مصنوعی: من دختر رستم زال هستم و مانند ستارهای در آسمان، در برج بلندی قرار دارم.
هوش مصنوعی: وقتی که از او جوهر و اصل وجودم را دارم، پس در هر شادی و سعادتی در دنیا، من خود را سرور و خوشبخت میبینم.
هوش مصنوعی: میفهمم که وجودت مانند یک دیو سفید است، اما من تو را بر زمین میزنم مانند یک شاخه درخت بید.
هوش مصنوعی: به خود نبال و به قدرت و نیروی خود مغرور نشو، زیرا که تنها به زور و قدرت خود تکیه کردن کافی نیست.
هوش مصنوعی: اگر همچون کوه استوار و قوی باشی، میتوانم با یک ضربه تو را به راحتی مانند کاه نرم و سست کنم. حتی میتوانم تو را به مانند خاک بر روی زمین پهن کنم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که حتی اگر قوی و شکستناپذیر باشی، در برابر خطرات و چالشها نمیتوانی همیشه در امان بمانی. وقتی که با تهدیدی جدی مواجه شوی، ممکن است نتوانی از آن فرار کنی.
هوش مصنوعی: فقط در صورتی که به سخنان من گوش کنی، از این کوه پایین میآیی.
هوش مصنوعی: بوسهای که بر نشانههای سمند من میزنند، مرا از خود دور میکند و آسیب میزند.
هوش مصنوعی: سوار شجاع دوباره فریاد زد و به تندی برآشفت، مانند شیر نر که خشمگین میشود.
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای کسی که بیهوده و بیهدف سخن میگویی، چه نیاز به گفتن حرفهای بیمزه و بیمعنا داری؟
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که من چگونه به جنگ میروم؛ بخاطر ترسی که دارم، نهنگ هم به دریا فرار میکند.
هوش مصنوعی: با قدرت بازوی خود، میتوانم در دل کوه قاف شکافی عمیق ایجاد کنم.
هوش مصنوعی: در روز جنگ بدر، با ارادهای قوی و شجاعتی همچون دل شیر و پوست محکمی مانند چرم پلنگ، آماده هستم.
هوش مصنوعی: وقتی به جنگ بیایی و در کنار من قرار بگیری، خواهی دید که چه مردانگی و دلیری در نبرد وجود دارد.
هوش مصنوعی: گفتم که به جان شما آسیبی نرسانم، اما درد من باعث شد که از شمشیر من در امان نمانید.
هوش مصنوعی: زن به دیو گفت که ای موجود پست و بیاراده، تو در چنگال و قدرتت همچون موجودی ضعیف و ناتوان هستی.
هوش مصنوعی: بیایید تا در این دشت بگردیم و به جنگ بپردازیم. دیگر چه زمانی باید صبر کنیم؟
هوش مصنوعی: چنان نیزه بر او فرود آمد که از شدت ضربه، بند کمرش به لرزه درآمد.
هوش مصنوعی: رستم از ترس صدای او در دلش احساس وحشت کرد و به همین خاطر، هر دوی پاهایش از زیرش رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.