گنجور

 
سرایندهٔ فرامرزنامه

به نامه درون سر به سر یاد کرد

ز رزم و ز پرخاش روز نبرد

نخستین که بر نامه بنهاد دست

ز عنبر سر خامه را کرد مست

ستایش نمودش ز یزدان پاک

خداوند کیوان و خورشید و خاک

خدایی که جان و روان آفرید

به یک مشت خاکی توان آفرید

ازو باد بر شاه ایران درود

مبادا کم و کاست آن تار و پود

رسیدم به قنوج ای شهریار

ابا رای هندی شه نامدار

یکی مرد بودی مهارک به نام

بداندیش و خیره سر و ناتمام

همان جای رای آمدش آرزوی

چنان ابله و ناکس و خیره روی

به بخت شهنشاه ایران زمین

بپرداختم بیخ او از زمین

نشاندم به تخت خود آن نامدار

به فیروزی و دولت شهریار

کنون بنده ام شهریار جهان

چه فرمایدم آشکار و نهان

فرستاده برجست و آمد به راه

چنین تا بیامد بر تخت شاه

کسی گفت نزدیک شاه جهان

که آمد فرستاده پهلوان

شهنشاه ایران ورا پیش خواند

به نزدیکی پیشگاهش نشاند

همان نامه نزدیک شاه زمین

نهاد و برو خواند بس آفرین

بپرسید ازو خسرو نامدار

ز کار فرامرز و وز کارزار

فرستاده با شه یکایک بگفت

ز نیک و بد آشکار و نهفت

سپرد آنچه آورده بد سر به سر

به گنجور شاهنشه دادگر

شهنشه پسندید و کرد آفرین

بدان شیر دل پهلوان زمین

فرستاده را خلعت و اسب داد

برو بر بسی آفرین کرد یاد

 
sunny dark_mode