(قول مر معنی را به منزلت هیولی یی است مر صورت خویش را که جز به میانجی از هیولی آن صورت مر جز مصور خویش را ظاهر نشود، اعنی تا قول نباشد معنی مر جز مستنبط معنی را معلوم نشود، چنانکه تا چوب نباشد صورت تخت مر جز درودگر را پدید نیاید. و مقصود گوینده از قول نه آن است تا قول به کلمات و حروف و آواز گفته شود، بل که آن است تا معنی که اندر ضمیر اوست به جز ذات او برسد، چنانکه مقصود درودگر از ساختن تخت نه آن است تا چوب بدان مصور شود، بل آن است تا منفعت از صورت تخت یافته شود. پس حال حکما اندر اقوال و افعال که کرده و گفته اند، هم این است که مقصود ایشان از فعل و قول، رسیدن فوایدی است کاندر آن است به حاجتمندان بدان.)
(و احکم الحاکمین و اصدق القائلین خدای است- عز شانه- که این عالم از فعل اوست و قرآن کریم از قول اوست. و عرض او- سبحانه- از آفرینش نه آن است تا جوهر جسم بدین صورت ها و اشکال که ظاهر است نگاشته باشد و از گفتن سخن نه آن است تا این سخنان که بنیاد قرآن بر آن است گفته باشد، بل که آن است تا نفس مردم که پذیرنده و یابنده این معانی است که از عالم روحانی بر جوهر جسم پدید آینده است، از صنع الهی بر این معنای مطلع شود و از این مصورات حسی به انواع تصاویر که آن روحانیات است، به دلالت کتاب خدای سوی مصورات عقلی که آن صورتی الذوات است بی هیولی- چنانکه جوهر جسم هیولانی الذات است بی صورتی- راه یابد. و هر که مقر است برآنکه احکم الحاکمین و خیرالماکرین خدای است، داند که جز این تدبیری نبود که نفس بدان تدبیر و تدریج سوی عالم عقل راه یافتی. و هر که به چشم بصیرت اندر رنگ ها و بوی ها و مزه ها و شکل هاو دیگر معانی که آن بر طبایع پدید آینده است بنگرد و مر آن را بدان جوهر متبدل و متحول الاحوال که دایم اندر سیلان است آمیزنده یابد و از او جدا شونده برگشت روزگار داند، داند که مقصور صانع این صنع پر عجایب از پدید آوردن این معانی آراینده بر این جوهر بی زینت و زیب آن است تا مردم که بر این معانی او همی مطلع شود بدانیدکه مر این معانی آراینده را نیز عالمی هست که او به ذات خویش آراسته است، چنین که مر این جوهر آرایش پذیر بی آرایش را که جسم است، عالمی است. و درست شود سوی او بطلان قول آن کس که گوید: روا بودی که خدای تعالی ما را بی این صنع و بی این تدریج بر عالم علوی مطلع گردانیدی، از بهر آنکه خرد داند که هر که کاری بکند به آلتی از بهر مقصودی، اگر بی آن کار مر او ممکن باشد مر آن مقصود را حاصل کردن، او نه حکیم باشد، از بهر آنکه فعل او لهو باشد. و هم چنین اگر مر آن کار را بی آن آلت بتواند کردن، آن آلت مر او را بی کار و بیهوده باشد، و خدای تعالی از لهو و بیهودگی بری است. و لیکن مردمان بی تمیز را این سخن که گوییم: مر خدای را ممکن نبود مردم را به نعمت جاویدی رسانیدن جز بدین تدریج که همی بینیم، صعب آید، بدان سبب که مر این عجز را همی نسبت سوی صانع کند و نسبت این عجز سوی مصنوع است نه سوی صانع، چنانکه گوییم: مر استاد دیباباف را مهیا نیست از آهن دیبای منقش و نرم بافتن، نه از بهر آنکه آن دیباباف استاد نیست، و لیکن از بهر آنکه آهن پذیرفتن صنع دیباباف را مهیا نیست. هم چنانکه پشم و پنبه مر پذیرفتن صنع استاد شمشیرگر و صورت شمشیر را مهیا نیستند و طاقت قبول آن صنع را ندارند، هم چنین نفس مردم طاقت پذیرفتن علم عالم علوی جز بدین تدبیر و تدریج ندارد. پس واجب است بر عاقل که از کرده خدای که آن این عالم است و از گفته او که آن قرآن کریم است، به دو قوت خویش که آن گفتار و کردار است، بر وحدانیت خدای دلیل گیرد تا اندر تحصیل مقصود الهی از این صنع به واجبی سعی کرده باشد و شکر آن سعی به ثواب جزیل ابدی بدو رسد، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (و من اراد الاخره و سعی لها و هو مومن فاولئک کان سعیهم مشکورا).
(آن گاه گوییم که چو مردم تامل کند، بداند که ممکن نبود که خدای تعالی ما را بر سرای لطیف که آن معدن لذت و راحت است مطلع کردی، جز بدان که مر لطایف را اندر این سرای بی لطایف آورد به تکلیف. و چو بنگرد به فتنه شدن بیشتر از خلق بر این لذت و زینت مستعار که بر جوهر جسم همی پدید آید و بازمندن ایشان بدین سبب از رسیدن بر آن مقصود الهی که این صنع از بهر آن ساخته شده است، بداند که این صنع فتنه ای است و مکری و فریبی است از صانع عالم مر مردم را.)
(و چو ژرف تر اندر این حال بنگرد، بداند از این حال که یاد کردیم که کمال حکمت مر خدای راست. از بهر آنکه چو مردم را قوت اندریابنده دو بود: یکی حسی و دیگر عقلی، هم چنانکه از آفرینش مر او را قدرت هم بر فعل بود و هم بر قول، خدای تعالی اندر کرده خویش معانی محسوس نهاده است و اندر گفته خویش معانی معقول نهاده است و بر مردم واجب کرده است به دادن این دو قوت مر او را از آفرینش ، کار بستن مر قوت علمی را اندر یافتن مر آن معانی را که اندر گفته خویش نهاده است بدان تکلیف دوم که یاد کردیم، هم چنانکه کار بست مر قوت علمی – اعنی حسی – را اندر یافتن مر آن معانی را که اندر معقول خویش نهاده بود بدان تکلیف اول که یاد کردیم آن را، تا بر مقتضای هر دو تکلیف به کار بستن هر دو قوت خویش بر آید سوی مقصد الهی که آن حاصل شدن اوست اندر نعیم ابدی. و چو اندر ترکیب مردم از نبشته الهی بر او بر این دو روی است که یاد کردیم، مردم که بر یکی از این دو نبشته برود به بر گماشتن مر قوت حسی را بر یافتن محسوسات که وجود آن مر او را از کرده خدای حاصل شود، و از آن دیگر نبشته روی برگرداند به مهمل داشتن مر قوت عقلی را از یافتن معقولات که وجود آن مر او را از گفته خدای حاصل شود، او مر خدای را از یک سوی خویش بندگی کرده باشد و از دیگر سوی عاصی شده باشد و از مقصود الهی بیفتد و به شدت ابدی رسد، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمان به و ان اصابته فتنه انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الاخره ذلک هو الخسران المبین). و چو مردم به هر دو قوت خویش از هر دو اثر الهی کز آن یکی اندر کرده اوست که آن عالم است و دیگر اندر گفته اوست که آن قرآن است اندر نیاویزد، آن از او مکر باشد و غدری که خواهد که بر خدای مر آن را براند بدانچه همی مر قوت عاقله را از او – سبحانه – پنهان کند و بدان همی کار نکند، لاجرم این صنع از صانع حکیم مر او را نیز بر مثال مکری و غدری همی شود و بدان ماند که این از بهر آن کرده بود تا چو بر گفته او نرود، بدان اندر شدت بیاویزد و به عذاب ابدی رسد. و چو مردم بدین هر دو قوت که یافته است اندر هر دو اثر الهی کز آن یکی معقول است و دیگری از آن منقول است رغبت کند، این صنع بر او غدر و مکر نباشد. و این حکمتی عظیم است که مر این را جز به خاطری پرورده به علم خاندان حق نتوان اندر یافتن، و خدای تعالی همی گوید، قوله: (و مکروا و مکرا و مکرنا مکرا و هم لا یشعرون).
(آن گاه گوییم که چو همی بینیم که هر یک از طلب کردن آنچه اندر معقول خدای است از فواید جسمی و حسی فرو ایستد او همی به عذاب آتش غریزی بیاویزد و هلاک شود، باید که بدانیم که چنان واجب آید که هر که از طلب کردن آنچه اندر منقول خدای است از نفسی و عقلی فرو ایستد، او به عذاب آتش عقلی بیایزد. و از این جای شاید دانستن که وعده خدای مر بی طاعتان را – که آن بازماندگانند از کار بستن قوت عاقله اندر گفته خدای و مشغول گشتگانند به کار بستن قوت جسمی اندر کرده خدای – آتش جاویدی حق است، چنانکه گفت، قوله: (ذلک جزاء اعداء الله النار لهم فیها دار الخلد جزاء بما کانوا بایتنا یجحدون.)
(و پس از آن گوییم که هم چنانکه این صنع که آفرینش است جز آن گاه که مردم از آن حذر بکنند مکر و غدر نیست و با غفلت از آن مکر و غدر است، نیز این قول که قرآن است جز آن گاه که مردم از تفکر اندر آن فرو ایستد مکر و غدر نیست و با تغافل از آن مکر و غدر است. و چو نهاد صنع بر این مثال است که یاد کردیم که اگر به غیر او مشغول شویم و از آن بر جز آن دلیل بگیریم، به دام آن همی فرو بیاویزیم، این حال ما را دلیل است و نبشته الهی است بر آنکه قول صانع این مصنوع بر نهاد اوست که اگر به ظاهر او مشغول شویم و ممثول را اندر مثل او و مرموز را اندر رمز آن نجوییم، نیز به دام او نیاویزیم. پس بدین شرح پیدا آوردیم که واجب است بر عاقل که هم اندر فعل خدای و هم اندر قول خدای بر حذر باشد و مر معانی را که اندر آن پوشیده است بجوید و بر ظاهر آن فتنه نباشد تا به مکر خدای نیاویزد که خدای تعالی همی نکوهید مر گروهی را که از مکر او ایمن شوند، بدین آیت: (افا منوا مکر الله فلایامن مکر الله الا القوم الخسرون).
(و از مکرهای الهی است آنچه اندر قرآن است از دیگر باره آفریدن مردمان را بدین اجسام که امروز بر آنند، چنانکه همی گوید: (ایحسب الانسن الن نجمع عظامه بلی قدرین علی ان نسوی بنانه) و دیگر جای همی گوید بدین آیت، قوله: (الله الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شی سبحنه و تعلی عما یشرکون) و دیگر آیت ها که به شمردن آن کتاب دراز شود. و هام چنانکه مردم را بر معنی که آن صورت های عالم لطیف است مطلع گردانیدن جز به آراسته کردن مر این جوهر خسیس را که جسم است بدان آرایش های نفسانی و اثرهای عقلانی که اندر ترکیب عالم و امهات موالید پیداست وجهی نبود و این بر مثال دامی و مکری گشت بر عاصیان و بی طاعتان، نیز ممکن نبود مردم را مطلع کردن بر قیام نفس لطیف بی مساحت به ذات خویش پس از جدا شدن او ترکیب جسمی، مگر به گفتن مر او را که مر تو را دیگر باره آفرینند و زنده کنند هم بر این جسم، و این نیز مر فتنه شدگان را بر زندگی جسمی بر مثال مکری و غدری گشت. و هم چنانکه بیشتر از مردم که به یافتن نرسیدند مر فعل الهی را، بر این فعل پر حکمت فتنه شدند و به مکر خدای بیاویختند، نیز بیشتر از خلق چو به یافتن نرسیدند مر قول الهی را، بر ظاهر این قول پر حکمت فتنه شدند و به مکر خدای بیاویختند.)
(و قول به تناسخ بدین سبب مفاض گشت اندر گروهی تا چنان شد که آن گروه که دعوی به دانستن تاویل کتاب خدای کردند، اندر این معنی معذورتر از آن گروه گشتند که بر ظاهر کتاب ایستاده بودند. از بهر آنکه پس از نزول این کتاب عزیز، خلق به دو قسمت شدند: یک قسم مر آن را بپذیرفتند و دیگر قسم مر آن را منکر شدند. آن گاه پذیرندگان مر این کتاب را نیز به دو قسم شدند: یک گروه بر هر چه از آن به ظاهر بتوانستند ایستادن و اندر وهمشان بگنجید، بایستادند و باقی کتاب را گفتند که این متشابه است و تاویل این جز خدای کس نداند و ما را به آن کار نیست. و این گروه بر ان تناسخ ایستادند که اندر کتاب بدان وعده کرده است از زنده کردن مردم را به اجساد به دیگر آفرینش و باقی گردانیدن مر آن اجساد را اندر نعمت که آن ثواب بهشت است یا اندر دوزخ که آن عقاب دوزخ است. و دیگر گروه گفتند که مر کتاب را تاویل است و طلب آن کردند. آن گاه این گروه که طلب باطن کتاب کردند نیز به دو گروه شدند: یک گروه از آن بر باطن محض ایستادند و پرستش خدای را دست بازداشتند و گفتند که چو دانستیم که طاعت چیست، طاعت از ما برخاست و ما دانستیم که نماز طاعت امام است و روزه خامش بودن است از علم تاویل با اهل ظاهر و سخن گفتن است با اهل باطن – چنانکه روزه دار به روز طعام و شراب نخورد و به شب بخورد – و چو این معنی ها را شناختیم، خدای را به نماز و روزه ظاهر ما چه حاجت است؟ تا به عقوبت این رای مخترع و بدعت محال به مکر خدای بیاویختند و به دو فرقه شدند: یک فرقه به دهر بازگشتند، و دیگر فرقه به تناسخ اندر آویختند. و آن گروه که به تناسخ گفتند، همی گویند، ثواب و عقاب مر نفس را اندر اجسام است اندر این عالم، و بدکردار اینجا درویش و بیمار و مبتلا بازآید تا وبال فعل خویش بکشد و نیکوکار اینجا توانگر و پادشاه و تن درست بازآید تا جزای طاعت خویش بیابد. و این قول اندر قدیم بالس فیلسوف گفته است که هندوان بر مذهب اویند و خویشتن را کشتن و سوختن اندر هندوان بدین مذهب فاش گشته است بر امید آنکه بهتر باز آیند. و خواجه ابو یعقوب سگزی (رحمه الله) به وقتی که سوداش رنجه کرده بود، در این معنی سخن گفته است و متابعان خاندان حق را سوی این مذهب دعوت کرده است اندر کتابی که مر او را سوس البقا نام نهاده است و اندر کشف المحجوب و اندر رساله باهره و جز آن از تالیف های خویش، و چو خداوند زمان او بشنود که این مذهب را تقویت کرد، از او نپسندید و گفت که مر او را سودا غالب شده است، و لیکن گروهی از شیعت بر قول او همی روند و آن خطاست. و دیگر گروه از اهل تاویل گفتند که مر ظاهر را باطن واجب است نگاه داشتن، و گفتند که باطن را بباید دانستن و بر دانسته کار باید کردن که مردم دو چیز است: یکی جسم ظاهر و دیگر نفس باطن، و گفتند که هر که بر باطن محض ایستد بی ظاهر شریعت، مانند کسی باشد که بر ظاهر محض ایستد بی باطن. و این گروه متابعان خاندان رسول اند و گویند که هم چنین که این عالم جسمی بی جان است، آن عالم به ذات خویش جان بی جسم است و حیوان اندر این عالم میانجی است میان دو عالم و بازگشتن نفوس پس از جدا شدن آن از اجساد سوی عالم خویش است، هم چنانکه بازگشت جسم پس از جدا شدن نفس از او سوی عالم خویش است. و هر که به چشم عقل بنگرد، بیند که آن تناسخ که اهل ظاهر بر آن ایستاده اند، نیکوتر از این تناسخ است که اهل باطن بی ظاهر مر آن را گرفته اند، هر چند که هر دو محال است. از بهر آنکه آن گروه همی گویند که ما به لذت باقی خواهیم رسیدن، و این گروه ثواب کار خویش باقی شمرده پسندیده اند، و این گروه دون همت تر و کورتر از آن دون همتان و کورانند. و هر که پس از یافتن بصیرت از طاعت خدای روی بگرداند و به هوس سودای خویش مشغول شود و اندر آنچه بر او مشکل شود از علم دین به خازن علم خدای تعالی بازنگردد، جزای او آن باشد که اندر کفری و نفاقی قوی تر اوفتد، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: « الاعراب اشد کفرا ونفاقا و اجدر الا یعلموا حدود ما انزل الله علی رسوله و لله علیم حکیم ». آن گاه گوییم که آن گروه که پس از پذیرفتن کتاب خدای بگشتند و دعوی حکمت کردند از قدما و محدثان، نیز به دو گروه شدند: نفس بر هیولی فتنه شده است و اندر او آویخته است و ایزد تعالی مر عقل را فرستاده است اندر این عالم تا مر نفس مردم را از این حال خبر دهد تا نفس ها به تدریج به آموختن علم فلسفه به عالم خویش بازگردند تا به آخر تمامی نفس از هیولی جدا شود و به عالم خویش باز رسد و به نعمت ابدی خویش بپیوندد، آن گاه این صنع برخیزد. و دیگر گروه به تناسخ گفتند و آن نیز انواع است. گروهی گویند که نفس بدکرداران و خاطیان و عصیان چو از اجسام جدا شود، خدای تعالی مر ایشان را اندر جای های صعب و تنگ و هول و بیمناک افکند- چو قعر دریای ژرف و اندر زیر کوه ها و اندر بیابان های بی آب ویران- و روزگارهای دراز اندر چنین جای ها بماند بی جسدی تا آن آلایش های بدکرداری و معصیت بدان عقوبت شسته شود، چنانکه افلاطون گفته است اندر کتاب فادن و اندر کتاب طیماوس نیز بدین معنی اشارت ها کرده است از بهر آن تا مردمان از معصیت و رغبت اندر لذت جسمانی که نفس همی بدان مستوجب عقوبت شود پرهیز کند. و گروهی گویند که چو به نخستین دفعت نفس به جسم تیره پیوسته شود و مناسب یکدیگر نباشند، باقی نشوند و چو نفس از آن جسد جدا شود، مر آن جسم را به تقیت افکند پوسیده شدن، و نیز باد مر جزوهای آن را بپراکند و آب مر او را بشوید و آتش مر آن را پاکیزه کند تا شایسته بقا شود و با نفس خویش مناسب و هم گوهر و درخور شود، آن گاه نفس بدو بازآید و باقی شوند چو موافق یکدیگر شده باشند. و گروهی گفتند که چو نفس به جسم پیوسته شود و اندر این عالم زمان یابد، به مدت عمر او طبایع از او به بخار بیرون شود و آن بخار بر فلک همی شود و او دیگر غذا همی کشد و هم چنان آن طبایع به بخار و تحلیل از او همی بر شود تا چو بر فلک جسمی تمام شود، نفس او از این جسم جدا شود و بر فلک شود و بدان جسم پیوندد که از اینجا مر او را فرستاده بود آن نفس به روزگاری که اینجا بود، و اندر آن جسم باقی بماند. و اگر به شرح قول هر گروهی که اندر این معنی سخن گفتند مشغول شویم، کتاب دراز شود و از مقصود خویش بازمانیم.)
(پس خواهیم که اندر تبطیل مذهب تناسخ قولی موجز بگوییم به گواهی آفرینش تا خوانندگان کتاب ما از تاریکی این طریقت به نور آن برهند. و آن قول این است که گوییم: بازگشتن ارواح به اجساد پس از جدا شدن ایشان از یکدیگر به مرگ طبیعی، هم بدان روی که اهل ظاهر برآنند به حکم ظاهر لفظ کتاب خدای تعالی از برانگیختن اجساد و زنده کردن مر آن را به ارواح آن و باقی گردانیدن مر آن را، و هم بدان روی که اهل باطن برآنند از بازماندن نفوس اندر اجسادی دیگر بدین عالم، محال است. اما زنده کردن اجساد مردم بر آن سبیل که اهل ظاهر کتاب برآنند، به چند روی محال است: )
(یکی بدان روی که اگر این زنده کردن مر جسد را بدان همی باید تا جسد نیکوکردار به ثواب خویش برسد و جسد بدکردار وبال فعل خویش بکشد، از بهر آنکه جسد با نفس به هم کردند آنچه کردند از نیکی و بدی، و همی گویند: روا نباشد که این دو فاعل که کار به انبازی کردند، یکی به جزا رسد و دیگر مهمل ماند که این عدل نباشد و خدای عادل است، و ما دانیم که جسد کسی که عمر او به هفتاد سال و هشتاد سال رسیده باشد، نه آن جسد باشد که مر او را به بیست سالگی و سی سالگی بود، از بهر آنکه جسد حیوان به همه زندگی خویش اندر سیلان باشد و هیچ وقتی از اوقات همگی اجزای جسد مردم همان نباشد که به وقتی دیگر باشد، از بهر انکه طبایع که اندر جسد است همیشه از او بیرون گریزد به بخار و نفس و جز آن و سوی کلیات بازگردد، و حاجتمند شدن حیوان به غذا پس از سیر شدن او از آن بر درستی این قول گواه و دلیل است، و جسد مردم بر مثال خانه ای است بنا کرده از خشت های بسیار که ساعتی از او چند خشت بیرون گیرند و دیگر خشت ها به جای او بنهند و همیشه هم چنین خشت های کهن از او همی بیرون کنند و خشت های نو به جای او بنهند، پس هر خردمندی داند که به اندک مایه روزگار همگی این خانه همی دیگر شود و اجزای آن جز آن اجزا شود که پیش از آن بوده باشد، و چو حال این است، کسی که او به سی سالگی نیکی کند، جسم او جز آن جسم باشد که مر او را به هفتاد سالگی باشد و بدان زمان بدی کند، و نفس او اندر این دو وقت همان باشد که بود. از این پس قیاس واجب آید که از نیکی بدین بدی مر نفس را مکافات باشد بدانچه او اندر هر دو فعل انباز بود، و بر او چیزی نیاید و نه مر او را البته، و مر جسد او را یکی ثواب آید و دیگر را عقاب آید، بل که مر نفس را که صد سال اندر این عالم عمر یابد، سخت بسیار اجساد واجب آید و این محال باشد که مر یک نفس را اندر بسیار اجساد برانگیزند و مر هر یکی را از آن اجساد جزای دیگر واجب آید. پس ظاهر کردیم که مر این عدل را که این گروه همی جویند وجود نیست و قولی که آن مر جوینده حقایق را به محال رساند، محال باشد. پس نباید که مر جسد را بعث باشد.)
(و دیگر بدان روی که این عالم جسم است و جسم جای گیر است و جای گیر به جای حاجتمند باشد و مر نفس را به جای حاجت نیست، و چو ما مر جسم خویش را همی عالمی یابیم سزاوار او، همی دانیم که مر نفس را نیز عالمی است سزاوار او، و او نه مکان است. پس روا نباشد که جسم که آن به مکان حاجتمند است، اندر آنچه مر او را مکان نیست بگنجد که این محال باشد.)
(و سه دیگر بدان روی که جوهر جسم جوهری هیولانی است و زنده نیست، بل که زندگی پذیر است. پس واجب آید که نفس که او جوهری زندگی دهنده است نه هیولانی است، بل که ذات خویش زنده است، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: « و ان الدار الاخره لهی الحیوان لو کانوا یعلمون ». و چو آنچه به ذات خویش زنده است، اندر سرای نه زنده باقی نشد، و به سبب مخالفت که میان این دو جوهر بود از حکمت الهی واجب نیاید مر ایشان را همیشه به هم داشتن، نیز روا نباشد از حکمت الهی که جسم- که او زنده نیست- اندر سرای زنده باقی شود که هم این مخالفت آنجا حاصل باشد، و مر چیز را نه اندر جای او داشتن ستم باشد و ستم نه فعل خدای است.)
(و چهارم بدان روی که از مقدمات کلی است آنکه هر چه مر کون او را آغازی زمانی باشد او ابدی نباشد- اعنی همیشه نماند-. و ما ظاهر کردیم که مر نفس را اندر سرای جسم آوردن تکلیف است و هم چنین مر جسم را به سرای نفس بردن تکلیف باشد. و هر مکلف را آغاز زمانی باشد، از بهر آنکه از طبع به تکلیف شود. پس روا نباشد که مکلف ابدی شود، چه اگر مکلف ابدی شود، نیز روا باشد که ابدی مکلف باشد و این محال است. پس ظاهر کردیم که این روا نیست که جسم زنده شود و همیشه زنده بماند. پس اگر جسم اندر عالم نفس شود، واجب آید که روزی از آنجا بیرون آید. و دلیل بر درستی این قول آن است که چو نفس اندر عالم جسم آمد، روزی از این عالم بیرون شود.)
(و پنجم بدان روی که مردم که امروز زنده است و اندر او اجزای طبایع محصور است به مقداری معلوم و از او فعلی بیاید – نیک یا بد – و به قیامت خدای تعالی مر او را زنده کند از بهر رسانیدن مکافات فعل او بدو، واجب آید که جسم آن مردم زنده کرده آن روز هم این جسم باشد که امروز این فعل از او آید. و اگر آن همین جسم باشد، باید که هم چنین باشد که امروز است، و هم چنانکه روا باشد که آن روز آن جسم هم چنین جسمی باشد و نه همین جسم باشد، نیز روا باشد که همین جسم باشد و نه هم چنین باشد. و چو هم چنین باشد، لازم آید گران و خورنده و پلید کننده و میرنده باشد، و محال باشد که به عالم لطیف ثقل و پلیدی و مرگ باشد. و قول گروهی که گفتند: چو هم چنین جسمی باشد به همه حدود خویش آن هم این باشد، نه درست است، از بهر آنکه چو دو پاره آهن باشد که هر یکی از آن به گوهر و وزن و مساحت یکسان باشد، هر چند که به همه حدود چو یکدیگر باشند، نه این آن باشد و نه آن این باشد. پس ظاهر کردیم که این جسم آن روز هم این جسم باید که باشد و هم چنین باشد بی هیچ خلافی. و اگر آن جسم آن روز همین اجزای طبایع باشد که امروز است – بعینها – و هم چنین باشد، آن گاه آن جسم همین جسم باشد. و چو هم چنین نباشد به همه روی ها و فعل ها و اعراض همین نباشد البته. و چو هم چنین باشد به همه روی ها، واجب آید که گران و گرسنه شونده و خورنده و بول و غایط کننده باشد و میرنده باشد. و چو صفات او این باشد، آنجا مر او را هم از این طعام و شراب باید و اگر مر او را آنجا طعامی و شرابی جز هم چنین که اینجاست کفایت باشد، آن جسم نه این جسم باشد البته. و اگر آنجا از چنین طعام و شراب نخورد و بول و غایط نباشد، پس آن جسم نه همین جسم باشد، بل که جسمی دیگر باشد، و محال باشد که به سرای آخرت بول و غایط باشد یا آنجا طعام ها و شراب ها یا کثافت باشد. و چو این گروه مر این جسد را زنده کردن از بهر آن همی واجب آرند تا عدل به جای آید و جزای فعل خویش بیابد، آن گاه گویند: جسدهای آن روز نورانی باشد، هر چه بخورد به عرق از او بیرون آید و از آن عرق بوی مشک همی آید و هرگز نمیرند. این نه عدل نباشد البته، از بهر آنکه نیکی و بدی جسدی کرده باشد خاکی و گران و طعام و شراب خوار و بول و غایط کننده، و ثواب و عقاب جسدی کشیده باشد سبک و لطیف و نورانی و بی بول و غایط و نامیرنده، و جور از این ظاهرتر چگونه باشد؟ پس ظاهر کردیم که زنده کردن اجساد به قیامت و باقی شدن آن، محال است.)
(و اما باز آمدن نفس مردم بدین عالم از بهر جزای افعال خویش بر آن مثال که تناسخیان باطن گویند که نیکوکار توانگر و تن درست بازآید و بدکردار درویش و معلول بازآید، از این محال تر است. از بهر آنکه نه همه توانگران تن درستانند و نه همه درویشان بیماران، بل که این احوال بر تبادل به میان خلق موجود است و بسیار کس باشد که به اول عمر خویش توانگر و تن درست باشد و به آخر عمر درویش و بیمار باشد و بسیار کس باشد که به اول عمر درویش و بیمار باشد و به آخر عمر توانگر و تن درست شود و بسیار مردمان زایند بر توانگری و بمیرند در درویشی و بسیار اندر درویشی زایند و بمیرند اندر توانگری و بسیار توانگران ضعیف ترکیب و معلول باشند و بسیار درویشان قوی ترکیب و تن درست، و این احوال بر یک قانون موجود نیست میان خلق که واجب آید که خردمند را چنین تخیل اوفتد. و قول مختصر اندر رد این طریقت آن است که گوییم: آن کس که این مذهب دارد، از دو بیرون نیست: یا دین دار است یا بی دین است. اگر بی دین است، مر او را بر درستی دعوی خویش برهانی عقلی باید که چنان است که او همی گوید، و نیست اندر کتب قدما برهان بر صحت این قول. و اگر این دین دار است و به کتاب خدای مقر است، اندر کتاب خدای نیست که مر ثواب مطیعان و عقاب عاصیان را زمانی سپری شونده است، بل که چو اهل ثواب را یاد کرده است، گفته است: ایشان اندر نعمت ابدی باشند، بدین آیت، قوله: (ان الذین ءامنوا و عملوا الصلحت اولئک هم خیر البریه جزاوهم عند ربهم جنت عدن تجری من تحتها الانهر خلدین فیها ابدا)، و چو مر اهل عقاب را یاد کرده است، ایشان را نیز به خلد وعده کرده است اندر عذاب، بدین آیت، قوله: (ان الذین کفروا من اهل الکتب و المشرکین فی نار جهنم خلدین فیها اولئک هم شر البریه). و خدای تعالی نکوهیده است مر گروهی را که گفتند که ما را عذاب آتش جز روزگاری شمرده بنساود، و انکار کرده است بدین سخن بر ایشان، بدین آیت که همی گوید، قوله: (و قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدوده قل اتخذتم عند الله عهد فلن یخلف الله عهده ام تقولون علی الله ما لا تعلمون). و چو آنچه به ظاهر کتاب خدای همین ثابت کرده شود از محال، به حجت عقل بر آن همی رد لازم شود و مر آن را تاویل واجب آید، بر خردمند واجب است که مر آن ظاهر را از خازن علم خدای تاویل طلب کند تا بدان تاویل شبهت از دل او برخیزد. و چه خرد باشد مر کسی را که سخنی گوید و بر طریقی بایستد که مر او را بر درستی آن نه ظاهر کتاب گواهی دهد و نه باطن آن و نه بر آن برهان عقلی ثابت شود؟ و مر دعوی او را ردی قوی تر از ثابت ناشدن برهان بر آن نیست و نایافتن حجت از کتاب خدای تعالی. و این خواستیم که بگوییم. و لله الحمد.)
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، سخن درباره فلسفه کلام و آفرینش است. نویسنده بیان میکند که کلمات و اقوال انسانی، فقط وسایلی برای انتقال معانی عمیقتر هستند. هدف از کلام، درک معانی نهفته در آن است و نه صرفاً بیان واژگان. همانطور که یک نجار با چوب تختی میسازد، خداوند نیز جهانی پر از معانی را خلق کرده است تا بشر به حقایق و مفاهیم بالاتر راه یابد.
نویسنده تأکید میکند که برای درک درست از جهان و آفرینش، باید به تدبیری که خداوند در کارها دارد، توجه کنیم. به علاوه، بینشی درباره سرنوشت انسانها در قیامت و پاداش و جزای اعمال آنها نیز مطرح میشود.
نهایتاً، او به نقد دیدگاه تناسخ میپردازد و آن را بر اساس اصول عقلانی و قرآنی نادرست میداند، زیرا به ایجاد تناقض در مفاهیم الهی و عدل خداوند منجر میشود. او نتیجه میگیرد که درک عمیقتر معانی آفرینش و اقوال الهی، از طریق تفکر و تامل بر آنها ممکن است و باید از هرگونه غفلت و مکر اجتناب کرد.
هوش مصنوعی: معنا به منزلهٔ مادهای است که برای تجلی یافتن صورت خود به آن نیاز دارد. به عبارت دیگر، تا زمانی که به یک مفهوم (قول) اشاره نشود، هیچ معنای مستقلی قابل درک نخواهد بود. به عنوان مثال، تا زمانی که چوبی وجود نداشته باشد، نمیتوان ساختار یک میز را تصور کرد چون تنها نجار میتواند آن را به تصویر بکشد. در اینجا هدف گوینده از بیان یک مطلب این نیست که تنها واژهها و صداها را به کار ببرد، بلکه مقصود او انتقال معنا و مفهوم نهفته در ذهنش است. همانطور که هدف نجار از ساختن میز، فقط شکلگیری چوب نیست، بلکه دستیابی به سود و منفعت از آن است. بنابراین، در سخنان و اعمال حکما نیز هدف آنها از بیان و اعمالشان، دستیابی به فایدهای است که برای نیازمندان بروز میکند.
هوش مصنوعی: خداوند، که بزرگ و بلندمرتبه است، حکیمترین و راستگوترین است و این جهان نتیجهٔ افعال اوست. قرآن کریم نیز از سخن اوست. هدف از خلق عالم و بیان آیات خدا این است که روح انسانها بتواند به عمق معانی که از جهان روحانی میتراود، پی ببرد و از صورتهای مادی به معانی عقلانی برسد. هر کس که بر حکمت و فضیلت خداوند ایمان دارد، میداند که این تنها راهی است که روح به عالم عقل میرسد. آگاهی انسانها به ویژگیهای ظاهری دنیا و تغییرات آنها نشان میدهد که هیچکدام از آنها مستقل و ثابت نیستند. درست همان گونه که در طبیعت، پدیدههای مختلفی وجود دارد که فرایندی بدون زینت و زیبایی هستند، طبیعت نیز دلیلی بر وجود خداوند آراسته است. باید توجه کنیم که خداوند از هر گونه بیهودهکاری و ناتوانی بری است. میدانیم که اگر فردی بخواهد هدفی را به دست آورد، نیازمند ابزار ویژهای است و اگر بدون آن ابزار ممکن باشد، نشاندهندهٔ لاغری حکمت اوست. بنابراین، برای رسیدن به علم عالی و نعمتهای ابدی، زندگی انسان به تدریج و مراحل خاصی نیاز دارد. این تدریج را باید ناشی از محدودیتهای مادی انسان دانست و نه کمتوانی خداوند. در نهایت، لازم است انسان با استفاده از تواناییهای خود در گفتار و عمل، بر وحدانیت خداوند استدلال کند و با تلاش برای درک مقاصد الهی، شکرگزار نعمتهای او باشد، بهگونهای که ثواب بیانتها و پایداری برایش حاصل شود.
هوش مصنوعی: وقتی مردم تأمل کنند، متوجه میشوند که خداوند ما را به دنیای لطیف و لذتبخش آگاه نکرده، مگر به این دلیل که لطافتها را در این دنیای بیلطافت تحت فشار قرار دهد. اگر نگاهی به این بیندازند که چگونه بسیاری از مردم به خاطر لذتها و زیباییهای ظاهری که بر اساس ذات جسم پدید میآید، گرفتار میشوند و از رسیدن به هدف الهی که این جهان به خاطر آن خلق شده است، باز میمانند، درک میکنند که این خلقت نوعی فریب و امتحان از سوی خداوند برای انسانهاست.
هوش مصنوعی: اگر انسان عمیقتر به این مسئله نگاه کند، متوجه خواهد شد که کمال حکمت از آن خداوند است. الهیاتی وجود دارد که موجودات را به دلیل دو نوع نیروی ادراکی، یکی حسی و دیگری عقلی، قدرتمند میسازد. خداوند معانی محسوس را در آفریدنش و معانی معقول را در گفتارش قرار داده است و از انسانها خواسته است که از هر دو نوع نیروی خود برای درک و عملی کردن این معانی استفاده کنند. به همین دلیل، لازم است که انسان با استفاده از قدرت علمی و حسی، معانی را از آنچه که خداوند در آفرینشش نهاده است، بشناسد و به اخذ و تحلیل معانی منطقی بپردازد. اگر فردی فقط به نیروی حسی خود تکیه کند و به معانی عقلی بیاعتنا باشد، در واقع به عبادت خداوند از یک زاویه میپردازد و از زاویه دیگر نافرمانی میکند، که در نتیجه به مقصد الهی نخواهد رسید و به عذاب ابدی دچار خواهد شد. خداوند در قرآن میفرماید: «از میان مردم برخی خدا را به نیکی میپرستند، اما اگر خوشی به او برسد آرام میگیرد و اگر مصیبتی به او برسد به نافرمانی برمیگردد.» اگر انسان به هر دو نیروی خود و به معانی الهی که هم از عالم و هم از قرآن سرچشمه میگیرد، توجه کند، این عمل نشان از خدعه و مکر نیست و از حکمت بزرگی حکایت میکند که تنها با اندیشه عمیق قابل درک است. خداوند در قرآن میفرماید: «و آنها مکر کردند و ما نیز مکر کردیم، اما آنها متوجه نشدند.»
هوش مصنوعی: زمانی که مشاهده میکنیم افرادی به دنبال خواستههای جسمی و حسی هستند و از طلب آنچه که در دست خداست باز میمانند، به عذاب آتش فطری مبتلا خواهند شد و هلاک خواهند شد. بنابراین، باید متوجه بود که هرکس از طلب آنچه که در معانی اعلی خداست و از بالندگی عقلش محروم باقی بماند، دچار عذاب آتش عقلی خواهد شد. از اینجا میتوان دریافت که وعده خدا به نافرمانان، که همان کسانی هستند که از به کارگیری قدرت عقلانی خود در فرمانهای الهی بازمانده و به کارهای جسمی مشغول شدهاند، عذاب آتش همیشگی است. همانطور که در قرآن آمده است: "این پاداش دشمنان خدا است، که برایشان آتش است و منزل جاودانهای در آن خواهند داشت، به سبب آنچه که آیات ما را انکار میکردند."
هوش مصنوعی: آفرینش چیزی است که وقتی مردم از آن غافل شوند، میتواند فریبنده و خطرناک باشد. در مورد قرآن نیز همینطور است؛ اگر مردم در آن تفکر نکنند، با غفلت از آن ممکن است به مکر و فریب بیفتند. اگر به غیر از خدا مشغول شویم و از آن برای دلایل دیگر استفاده کنیم، خود را در دام آن میاندازیم. این وضعیت نشان میدهد که باید همواره در مورد اعمال و اقوال خداوند آگاه باشیم و معانی پنهان آنها را جستجو کنیم. نباید تنها به ظواهر مراجعه کنیم، زیرا این میتواند ما را فریب دهد. به همین دلیل، ضروری است که انسان عاقل در نظر داشته باشد که از فریب خداوند بر حذر باشد، زیرا او گروهی را که از مکر خدا احساس امنیت میکنند نکوهش کرده است.
هوش مصنوعی: این متن درباره این است که خداوند چگونه انسانها را با این اجسام دوباره خلق میکند و به زندگی جدیدی وارد میسازد. آیات قرآن به این موضوع اشاره میکنند و نشان میدهند که قدرت خداوند در دستساز کردن انسانها و زنده کردن آنها پس از مرگ وجود دارد. همچنین بیان میشود که مردم به دلیل نداشتن آگاهی و درک درست از این فرآیند، به نوعی در دام شیطنت و مکر خداوند گرفتار میشوند و به تغییر مسیر خود میپردازند. در نهایت، این ناتوانی در درک حقیقت زندگی و آفرینش باعث میشود که آنها به افکار و عقایدی غلط پناه ببرند و از حکمت خداوند غفلت کنند.
هوش مصنوعی: اعتقاد به تناسخ به تدریج در میان گروهی از مردم رایج شد، تا جایی که آن گروهی که ادعا میکردند تأویل کتاب خدا را میدانند، در این مورد از گروهی که به ظاهر کتاب پایبند بودند، معذورتر شدند. پس از نزول این کتاب شریف، مردم به دو دسته تقسیم شدند: یک دسته آن را پذیرفتند و دسته دیگر آن را انکار کردند. پذیرندگان نیز به دو گروه تقسیم شدند: یک گروه به آنچه از کتاب به ظاهر درک کردند پایبند ماندند و گفتند باقی کتاب متشابه است و تأویل آن را جز خدا کسی نمیداند، و گروه دیگر به تأویل کتاب پرداختند. آنها نیز به دو دسته تقسیم شدند: یک دسته کاملاً بر باطن متمرکز شدند و پرستش خدا را رها کردند، و گروه دیگر گفتند ظاهر و باطن هر دو اهمیت دارند، و نباید یکی را فراموش کرد. در نتیجه، مباحثاتی میان این گروهها در گرفت که منجر به نظریات مختلف در مورد تناسخ، ثواب و عقاب شد، به گونهای که برخی معتقد بودند آثار اعمال در همین دنیا بر انسان تأثیر دارد، در حالی که برخی دیگر بر این باور بودند که انسان پس از جدا شدن از جسم به عالم دیگری بازمیگردد. این اختلافات، چرخهای از اندیشههای فلسفی و دینی را به همراه آورد که شامل نظریههایی درباره بازگشت نفس به جسم و جستجوی بقا در جوامع مختلف بود. در این میان، اندیشمندان و فلاسفه نظرات مختلفی را مطرح کردند که تداوم این بحثها به شناخت ناکافی از معنای واقعی دین و فلسفه منجر شد.
هوش مصنوعی: ما میخواهیم در مورد نادرستی مذهب تناسخ به طور مختصر توضیح دهیم تا خوانندگان کتاب ما از گمراهی این عقیده رهایی یابند. بر اساس آفرینش، میگوییم که بازگشت ارواح به اجساد بعد از جدا شدن آنها از هم به دلیل مرگ طبیعی، هم از دیدگاه ظاهری که مردم به آن معتقدند و هم از دیدگاه باطنی که اهل ذوق بر آن پای میفشارند، غیرممکن است. اما زنده کردن اجساد به شیوهای که اهل ظاهر در کتاب خدا بیان کردهاند، به چند دلیل ناممکن است.
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد که زنده کردن اجساد به این شکل باشد که خوبکاران پاداش اعمال خوب خود را بگیرند و بدکاران عذاب اعمال خود را تجربه کنند، این به دلیل آن است که جسم با نفس پیوند خورده و اعمال نیک و بد را انجام میدهند. نمیتوان انتظار داشت که یکی از این دو اجازه نداشته باشد و دیگری پاداش بگیرد، چرا که این انصاف نیست و خداوند عادل است. همچنین میدانیم که جسم یک فرد در طول عمرش تغییر میکند و وقتی که به سنین بالا میرسد، دیگر نمیتوان آن را به حال جوانیاش مقایسه کرد. بدن انسان در طی زندگی به طور مداوم دچار تغییر میشود و اجزای آن دائماً در حال جا به جایی هستند. به همین دلیل، اگر فردی در سی سالگی کار نیکو انجام دهد، جسم او در هفتاد سالگی دیگر همان جسم سابق نخواهد بود و اگر در آن سن بدی انجام دهد، نفس او تغییر نکرده و همان خواهد بود که بود. این موضوع به ما نشان میدهد که بین اعمال خوب و بد، نفس باید پاداش یا کیفر را دریافت کند، ولی اجساد به شکلی متفاوت با آنچه در گذشته بودند، داوری خواهند شد. از این رو، مفهوم عدالت در این زمینه وجود ندارد و این نشان میدهد که زنده کردن اجساد به این شیوه نمیتواند صورت گیرد.
هوش مصنوعی: این دنیا جسمانی است و جسم همیشه به مکان نیاز دارد، در حالی که نفس به مکان احتیاج ندارد. وقتی ما برای جسم خود جایی در این عالم پیدا میکنیم، باید بدانیم که برای نفس ما نیز عالمی مناسب وجود دارد که مکان نیست. بنابراین، درست نیست که جسم، که نیازمند مکان است، در چیزی که برای او مکان نیست، قرار گیرد، زیرا این امکانپذیر نیست.
هوش مصنوعی: جوهر جسم، جوهری خام و غیر زنده است، بلکه قابلیت پذیرش زندگی را دارد. بنابراین لازم است که نفس، که خود جوهری زندگیبخش است، زنده باشد و نه خام. همانطور که خداوند میفرماید: «و حقیقت این است که زندگی واقعی در آخرت است، اگر مردم میدانستند». اکنون اگر چیزی از ذات خود زنده باشد، در دنیای غیر زنده نمیتواند وجود داشته باشد. به دلیل تضاد بین این دو جوهر، از حکمت الهی نمیرسد که همیشه در کنار هم باشند و همچنین عقل حکم میکند که جسم که خود زنده نیست، در دنیای زنده باقی نماند. وجود تضاد در اینجا نیز به دلیل حکمت الهی است و نگهداشتن چیزی در جایی که متعلق به آن نیست، بیعدالتی محسوب میشود، و خداوند بیعدالتی نمیکند.
هوش مصنوعی: هر موجودی که آغاز زمانی داشته باشد، نمیتواند ابدی باشد و همیشه وجود داشته باشد. ما نشان دادهایم که آوردن نفس به دنیای جسم و همچنین انتقال جسم به دنیای نفس، هر دو عمل تکلیف هستند. هر تکلیفی نیز آغاز زمانی دارد، زیرا به طبیعت مربوط میشود. بنابراین، نمیتوان تصور کرد که موجودی فقط یک بار آمده و ابدی بماند. اگر موجودی ابدی میشد، به طبع آن تمام موجودات باید ابدی میبودند که این امکانپذیر نیست. به همین دلیل مشخص میشود که بدن نمیتواند همواره زنده بماند. اگر جسم به دنیای نفس منتقل شود، حتماً روزی از آنجا خارج خواهد شد. دلیل این مطلب این است که زمانی که نفس به دنیای جسم بیاید، حتماً باید روزی از آنجا خارج شود.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، اگر قرار باشد که انسانها دوباره زنده شوند، باید همان جسمی که امروز از آنها اعمال نیک یا بد سر میزند، دوباره به حیات برگردد. اگر این جسم همان باشد، باید شرایط آن نیز یکسان بماند. اما اگر جسم در آن روز تغییر کند، یعنی ویژگیها و اوصافش با امروز متفاوت باشد، دیگر نمیتواند همان جسم بماند. از این رو، این مشکل پیش میآید که این جسم نمیتواند همزمان سنگین و گران، و همچنین لطیف و نورانی باشد. بسیاری بر این باورند که اگر جسم در قیامت مانند امروز باشد، باید به تمام ویژگیهایش یکسان باقی بماند، در حالی که دو جسم مشابه نمیتوانند یکدیگر باشند. به همین دلیل، نیاز است که حیات در قیامت به شکلی دیگر از زندگی امروز باشد. در نهایت، زنده شدن این اجساد در قیامت با ویژگیهایی که باید داشته باشند، امکانپذیر نیست و برقراری عدالت با شرایط متفاوت میان این دو جسم ممکن نیست.
هوش مصنوعی: بازگشت دوباره انسانها به این دنیا برای پاداش یا مجازات اعمالشان، به گونهای که پیروان نظریه تناسخ میگویند، یک تصور غیرممکن است. زیرا نه همه ثروتمندان سالم هستند و نه همه فقرا بیمار. این وضعیتها در میان انسانها قابل تبادل است و بسیاری از افراد ممکن است در ابتدا ثروتمند و سالم باشند و در نهایت فقیر و بیمار شوند یا برعکس. همچنین افرادی ممکن است در ابتدای زندگی فقیر و بیمار متولد شوند و در پایان ثروتمند و سالم باشند. بنابراین، این وضعیتها بر اساس یک قانون واحد در میان انسانها وجود ندارد که شدیداً منطقی به نظر برسد. اگر کسی این باور را داشته باشد، دو حالت بیشتر ندارد: یا دیندار است یا بیدین. اگر بیدین باشد، باید دلیلی منطقی برای ادعایش بیاورد که چنین دلایلی در متون قدیمی یافت نمیشود. اگر دیندار باشد و به کتاب خدا اعتقاد داشته باشد، باید بداند که در کتاب خدا اشارهای به اینکه پاداش نیکوکاران و مجازات بدکاران موقتی است وجود ندارد. بلکه کتاب خدا به صراحت بیان کرده که نیکوکاران در نعمت ابدی خواهند بود و بدکاران به عذاب دچار میشوند. خداوند نیز به کسانی که ادعا کردند عذاب آتش تنها برای مدت معینی خواهد بود، اعتراض کرده و این سخن را رد کرده است. بنابراین هر کس که بخواهد بر پایه ظواهر کتاب خدا نتیجهگیری کند، لازم است بداند که با استناد به عقل نیز نباید دچار چنین اشتباهی شود. در نتیجه، منصفانه نیست که کسی بر اساس حرفی بایستد که نه بر اساس ظاهر کتاب و نه بر اساس باطنش و نیز نه با دلیل منطقی تأیید شده باشد. این تناقضات نشاندهنده ضعف ادعای اوست. خدای را شکر.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.