هیچ دانی که چرا همنفس من بادست
زانکه راز دل من پیش کسی نگشادست
ز آب چشمی که به خون جگرش پروردم
ماجرای دل شوریده برون افتادست
پیش لعلت ز حیا آب شود چشمهٔ خضر
وز نسیمت نفس باد صبا بر بادست
کرد آزادی بالای تو سوسن زانروی
بید لرزان شده و سرو به پا افتادست
نیکبخت آنکه چنان روی مبارک بیند
ای خوش آن بنده که در دولت و شادی رادست
هر جفائی که کند داد نگویم که نداد
ور ز لعلت ندهی داد دلم بیدادست
همه از خامهٔ نقاش ازل حیرانند
زانکه در نقش رخت داد نکوئی دادست
در جهان دل به غم هندوی زلفت بستم
خرم آن کز غم و شادی جهان آزادست
یکدم از هر دو جهان قطع نظر کن ناصر
مرد آن است که دل بر دو جهان ننهادست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و دلدادگی شاعر میپردازد. شاعر از رازهای دلش سخن میگوید که به کسی نگفته است و احساساتش را با آب چشمی که به خون جگرش پرورده، میآراید. او به زیبایی معشوق و تأثیر آن بر سایر موجودات اشاره میکند و بیان میدارد که عشقش به معشوق، موجب آزادی و شعف در زندگیاش شده است. شاعر به نیکبختی کسانی اشاره میکند که چهره زیبا و دلنواز معشوق را میبینند و در شادی هستند، حتی اگر معشوق به آنها ظلم کند. در انتها، شاعر به این نکته میرسد که مرد واقعی کسی است که از وابستگی به دنیا فارغ است و دلش را به دو جهان نمیبندد.
هوش مصنوعی: آیا میدانی چرا همصحبت من همیشه با من است؟ زیرا کسی به راز دل من آگاه نشده است.
هوش مصنوعی: از چشمی که با خون دل خود تغذیهاش کردهام، داستان دل مضطرب و بیتاب من آشکار شده است.
هوش مصنوعی: در مقابل لبهای زیبا و دلربایت، چشمهٔ حیات هم کم میآورد و نسیم ملایم صبحگاهی، قدرت خود را از دست میدهد.
هوش مصنوعی: آزادی که به تو بخشیده شده، باعث شده است که سوسن به زیبایی تو بشکفد و بید با لرزش به حالت اعتراض درآید. همچنین، سرو نیز به شکوه تو به زانو درآمده است.
هوش مصنوعی: سعادتمند کسی است که چهرهی زیبا و فرخندهای را میبیند و خوشا به حال آن کسی که در حال خوشی و نعمت زندگی میکند.
هوش مصنوعی: هر آسیب و ظلمی که به من بکنی، نگو که انجام ندادی. اگر از لبت هم چیزی ندهی، دل من از بیعدالتی پر شده است.
هوش مصنوعی: همه به خاطر تصویر زیبای تو شگفتزده هستند، زیرا این تصویر از قلم نقاش سرنوشت به وجود آمده و تو را در نهایت زیبایی و نیکی به نمایش گذاشته است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، علاقهام به غم زلفهای توست. من شاد و آزاد هستم، زیرا دلمشغولی من به غم و شادیهای دنیوی نیست.
هوش مصنوعی: لحظهای از همه چیز و هر دو دنیا غافل شو؛ انسان واقعی کسی است که دل به این دو جهان نبسته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای که رویت چو گل و زلف تو چون شمشادست
جانم آن لحظه که غمگین تو باشم شادست
نقدهایی که نه نقد غم توست آن خاکست
غیر پیمودن باد هوس تو بادست
کار او دارد کموخته کار توست
[...]
گر تو نامحرمی ای یار بدار از ما دست
کار ما با نفس محرم عشق افتاده ست
یار باید که حجاب من بی دل نشود
دایم از صحبت نامحرمم این فریادست
بر سر از مبداء فطرت رقمی زد عشقم
[...]
عقل با روح قدس گفت که فردوس برین
هیچ دانی بخوشی بر چه مثال افتادست
روح قدسی ز سر حیرت و دانش گفتش
بخوشی راست چو گرمابه علیا با دست
پیش صاحبنظران ملک سلیمان بادست
بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزادست
آن که گویند که بر آب نهاد است جهان
مشنو ای خواجه که چون درنگری بر بادست
هر نفس مهر فلک بر دگری میافتد
[...]
جاودان، هرکه ترا دید بعالم شادست
عاشق روی تو از هر دو جهان آزادست
دل درین قاعده دهر نبندد عاشق
زآنکه این قاعده سست آمد و بی بنیادست
همه با عشق سخن گویم و از وی شنوم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.