گنجور

 
ناصر بخارایی

نیست سرگشته‌تر از من به جهان باد صبائی

که سلامی ببرد از من سرگشته به جائی

از حریم در سلطان به جز از باد که آرد

آن‌قدر خاک کزو سرمه کند چشم گدائی

چند چون ذره هوائی شوم از پرتو مهرت

عمر رفت دریغا همه بر باد هوائی

خاک ره گشتم و آن ترک ختا نگذرد از من

روزگاریست که بر ما نگذشته است خطائی

ناصر آن دم که به درد تو سر از خاک بر آرد

چون مه از مهر بود بر رخ او داغ وفائی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی

نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم

همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

تو چه ترکی تو چه ترکی که به رخ فرّ همایی

ز منت شرم نیاید که به من رخ ننمائی

من بیچاره مسکین که به هجر تو اسیرم

تو خودم باز نپرسی که تو چونی و کجائی

چه شکایت کنم از تو که تو خود نیک شناسی

[...]

مولانا

مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی

و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی

هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم

پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی

اگرم خصم بخندد و گرم شحنه ببندد

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

[...]

اوحدی

گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی

ما نبردیم ز کوی طلبت رخت به جایی

بس خطا بود نگه باز نکردن که گذشتی

مکن اینها، که نکردیم نگاهت به خطایی

بر تن این سر شب و روز از هوس پای تو دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه