نیست سرگشتهتر از من به جهان باد صبائی
که سلامی ببرد از من سرگشته به جائی
از حریم در سلطان به جز از باد که آرد
آنقدر خاک کزو سرمه کند چشم گدائی
چند چون ذره هوائی شوم از پرتو مهرت
عمر رفت دریغا همه بر باد هوائی
خاک ره گشتم و آن ترک ختا نگذرد از من
روزگاریست که بر ما نگذشته است خطائی
ناصر آن دم که به درد تو سر از خاک بر آرد
چون مه از مهر بود بر رخ او داغ وفائی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از وضعیت سرگردانی و افسردگی خود در جهان صحبت میکند. او در جستجوی ارتباطی عمیقتر با خداوند و عشق است و به باد صبا اشاره میکند که پیام او را به مکان دیگری ببرد. شاعر احساس میکند که در بین خاک و زمان گم شده و عمرش بیهوده گذشته است. همچنین اشاره به نیکي و وفا در عشق دارد و به نوعی از آلودگی و ناکامی خود رنج میبرد. نهایتاً، شاعری به روزگاری اشاره میکند که دیگر بر خود خطا نمیبیند و به امید آرامش در عشق و وفا در آینده است.
هوش مصنوعی: هیچکس در این دنیا به اندازه من گمگشته نیست، همانند نسیم صبح که پیامی از من سرگشته به جایی میرساند.
هوش مصنوعی: از حریم در این مقام بزرگ، تنها بادی میوزد که آنقدر خاک میآورد که چشم گدا را مثل سرمه تیره و زیبا میکند. یعنی از نزدیکی به بزرگی، فقط یک نسیم است که میتواند چیزی به همراه بیاورد و این نشاندهندهی دوری از نعمتها و قدرتهای آن مقام است.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که تحت تأثیر محبت تو قرار گرفتهام و از این رو زندگیام به هدر رفته است. افسوس که همه چیز به باد رفته و من به مانند ذرهای در آسمان احساس میکنم که بیهدف و بیسرانجامم.
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی به خاک و دارایی خود تبدیل شدم و آن جوان زیبا در سرزمین ختا هنوز از کنار من عبور نکرده است. مدت زیادی است که خطایی از لحظات زندگیام گذشته است، اما هنوز هم در یاد و خاطرم باقی مانده است.
هوش مصنوعی: زمانی که ناصر به خاطر درد تو از خاک بلند شود، چهرهاش همچون ماه درخشان خواهد بود و بر صورتش نشانهای از وفاداری خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری
[...]
تو چه ترکی تو چه ترکی که به رخ فرّ همایی
ز منت شرم نیاید که به من رخ ننمائی
من بیچاره مسکین که به هجر تو اسیرم
تو خودم باز نپرسی که تو چونی و کجائی
چه شکایت کنم از تو که تو خود نیک شناسی
[...]
مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی
و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی
هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم
پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی
اگرم خصم بخندد و گرم شحنه ببندد
[...]
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
[...]
گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی
ما نبردیم ز کوی طلبت رخت به جایی
بس خطا بود نگه باز نکردن که گذشتی
مکن اینها، که نکردیم نگاهت به خطایی
بر تن این سر شب و روز از هوس پای تو دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.