شب آخر زمان تیره است ساقی بادهٔ روشن
به صبح از مشرق ساغر بر آور افتابدن
سر خم را ز تن بر دار و ریز از حلق شیشه خون
کزین خونها بسی دارد سر زلف تو بر گردن
مده دم هر دمم چون نی، دمم ده چون قدح از می
که همچو لعل خونخوار تو خو کردم به خون خوردن
درون صوفیان درد است، ساقی جام صافی ده
دماغ زاهدان خشک است، مطرب نوبتی بر زن
سرود خسروانی ساز و رود، از چشم جان بگشا
نوای خارکن بر گوی، خار از پای دل بر کن
ز پیری چنگ شد دوتا، رگش از لاغری پیدا
ز پرده راز او رسوا، به شادی شیوهاش شیون
چو صبح صادق از مهرت، گریبان میدرد ناصر
نباشد کاه را چون کوه، پای صبر در دامن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تصویرسازی از شب و صبح میپردازد، جایی که شب تیره و زمان طلوع خورشید از مشرق را توصیف میکند. ساقی از او میخواهد که خم را از گردن بردارد و خون را از شیشه بریزد. شاعر به الگوی عشق و وابستگی به معشوق اشاره میکند و از دلتنگی و گدایی محبت سخن میگوید. صوفیان درونشان پر از درد است و زاهدان به نقصان زندگی دچار شدهاند. در نهایت، با اشاره به مشکلات و ناملایمات زندگی، شاعر بر تمایل به شادی و سرور تأکید میکند و میگوید که صبر نباید مانند کاه باشد که در دامن کوه گم شود.
هوش مصنوعی: در شب آخر زمان که تاریک و ناامیدکننده است، ای ساقی! بادهای روشنیبخش را به صبحی که از شرق میتابد، بیاور و جام را در دست بگیر.
هوش مصنوعی: سر خود را از بدنت جدا کن و خونات را از شیشه بریز، زیرا این خونها باعث شدهاند که موهای تو به گردن زیبایی بیفکنند.
هوش مصنوعی: هر لحظه صدایی چون نی از من نشنو، بلکه مانند لیوان می به من دم بده، زیرا من مانند لعل خونخوار، عادت کردهام به نوشیدن خون.
هوش مصنوعی: در دل صوفیان احساس عمیق و درد وجود دارد، پس ای ساقی، جام خالصی به من بده. اندیشه و روح زاهدان گرفته و خشک است، پس ای مطرب، ساز خود را با نشاط بزن.
هوش مصنوعی: با لحن و آوای پادشاهی، موسیقی بساز و با دل و جان به آن گوش فرا بده. صدای نوازندگان را بشنو که به زیبایی مینوازند، و از درد و رنجهایی که بر دل است، رهایی یاب و آنها را از وجودت دور کن.
هوش مصنوعی: از پیری، چنگ دو تا شده و رگهایش به خاطر لاغری نمایان شده است. راز او که در پس پرده پنهان است، اکنون آشکار شده و به شادیاش تبدیل به شیون گشته است.
هوش مصنوعی: وقتی صبح روشن از محبت تو فرا میرسد، دیگر ناصر (شخصی در این شعر) طاقت کاه را هم ندارد، مانند کوهی که در برابر فشار ایستاده است. در واقع، صبر او مانند دامن گلی است که به راحتی سختیها را تحمل نمیکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الا ای پرده تاری به پیش چشمه روشن
زمانی کوه را تَرگی زمانی چرخ را جوشن
دژم روئی و گیتی را کند آثار تو خرم
سیه فامی و عالم را کند دیدار تو روشن
گهی بر گوشه گردون نهاده مر ترا گوشه
[...]
ایا ای جوهر علوی گرفته چرخ را دامن
تورا شب برفراز سر تو را سیاره پیرامن
به رنگین باشهای مانی که درگردون زند چنگل
به زرین لعبتی مانی که در هامون کشد دامن
نماییگه رخ روشن وزان گردد هوا تیره
[...]
الا یا خیمهٔ گردان به گرد بیستون مسکن
گه از بن دامنت ماهست و گاهت ماه بر دامن
چراغ افروخته در تو بسی و هفت از آن گردان
که گه بر گاوشان جایست و گه بر شیرشان مسکن
چو خورشید ملک هنجار و برجیس وزیر آسا
[...]
هوا تیره است، آن بهتر که گیری بادهٔ روشن
ز دست لعبت مهروی مشکین موی سیمین تن
شده انواع نزهت را لب نوشین او موضع
شده اسباب عشرت را رخ رنگین او معدن
رخش چون ارغوان، لکن برو پیدا شده سنبل
[...]
ایا خورشید و مه در پیش رایت تیره و تاری
به روز و شب گهی خورشید و ماهم ثقبهٔ روزن
پس ای سردی و تاریکی که در من هست بازم خر
ازین سردی و تاریکی به اندک پنبه و روغن
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.