به ابرویت که نشسته به گوشهای چو کمانم
به چشم تو که چو نرگس به صورتت نگرانم
تراست بر ورق گل کشیده خط سیاهی
که من حقیقت عالم در آن سواد بخوانم
شبی میان تو دیدم که در کنار من آمد
خیال بودم و امروز در خیال همانم
رسم به خدمت تو گر شود زمانه مطیعم
شوم ملازم تو گر دهد سپهر امانم
تو ماه اوج کمالی، شبی به طالع بختم
بر آمدی و بر آمد امید هر دو جهانم
کسی ز گفتهٔ ناصر چو خامه حرف نگیرد
اگر ز نام تو حرفی گذر کند به زبانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیباییهای محبوبش اشاره میکند و احساسات عمیق خود را بیان میکند. او ابرو و چشمان معشوق را با طبیعت مقایسه میکند و میگوید که در خیال خود همیشه در کنارش بوده و امید دارد که بتواند در خدمت او باشد. شاعر او را مظهر کمال میداند و میگوید که نام محبوبش همیشه در زبانش جاری است و هیچ کسی نمیتواند از محبتش کاسته شود. شعر به نوعی حس عاشقانه و وابستگی عمیق را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: ابرویت که مانند کمانی در گوشه است، دل من را تسخیر کرده و چشمانت که شبیه نرگس است، مرا به خود جذب کرده. من همیشه به زیبایی تو خیرهام.
هوش مصنوعی: چهرهات مانند گلی است که روی آن خطی تیره کشیده شده، و من در این خط میتوانم حقیقت جهان را بخوانم.
هوش مصنوعی: روزی شبی را گذراندم که خیال تو در کناری من بود و اکنون هم در همین خیال تو به سر میبرم.
هوش مصنوعی: اگر زمانه به خدمت تو درآید، من هم مطیع تو خواهم شد و در کنار تو میمانم، اگر آسمان به من امنیت بدهد.
هوش مصنوعی: تو در اوج کمال مانند ماه هستی، و شبی که ستارههای اقبال من درخشان شدند، امید هر دو جهانم به تو وابسته است.
هوش مصنوعی: اگر کسی از سخنان ناصر چیزی نیاموزد، دیگران نیز از او چیزی نخواهند آموخت. اما اگر نام تو در گفتار من بیفتد، این موضوع خود بیانگر اهمیت توست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کجایی، ای دل و جانم، که از غم تو بجانم
بیا، که بی رخ خوب تو بیش مینتوانم
بیا، ببین، نه همانا که زنده خواهم ماندن
تو خود بگوی که: بی تو چگونه زنده بمانم؟
چگونه باشد در دام مانده حیران صید
[...]
کجایی، ای به فدای تو گشته جان و جهانم
بیا بیا که جدا بودن از تو می نتوانم
صبا سلام تو آرد، ولی به من نرساند
که در غلط فتد از دیدنم، از آنکه نه آنم
شدم ز دست تو و هم عنان تو نگرفتم
[...]
در آی از درم ای آرزوی دل که بر آنم
که بر دو دیده روشن بمردمیت نشانم
دمی که بیتو نشینم حدیث عشق تو گویم
همان دمست اگر هست حاصلی ز جهانم
حدیث شکر میگونت از آن نفس که شنیدم
[...]
تو میروی و بر آنم که در پی تو برانم
ولیک گردش گردون گرفته است عنانم
مگو که اشک مران در پیم، بگو: من مسکین
به غیر اشک چه دارم که در پی تو برانم؟
تو رفتی و من گریان بماندهام، عجب از من
[...]
زهی به وعده وصل تو تازه جان و جهانم
بیا که بی تو ز درد و غم فراق به جانم
غم فراق ندانم چگونه پیش تو گویم
که چون رخ تو ببینم رود ز کار زبانم
ببخش منصب فراشیم که آن سر کو را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.