گنجور

 
ناصر بخارایی

کافِر چه گنه کرد و مسلمان چه عبادت

دیباچهٔ عشق است کسی را چه ارادت

چه صومعه،‌ چه میکده، چه دیر، چه کُهسار

چه کفر،‌ چه ایمان، چه نحوست، چه سعادت

در مسجد تو شیخ مقلد چه در آئیم

ما را در میخانه بود جای عبادت

مهری که دلم با سر گیسوی تو دارد

از صبح ازل بود نه از روز ولادت

عشق من و حسن تو و دریای سرشکم

هر لحظه فزون گردد و هر روز زیادت

هر کس به جهان مصلحتی دارد و ما را

سودای تو پیشه است و غم عشق تو عادت

ای ترک پریچهره که بردی دل ناصر

بیمار تو جان می‌دهد از شوق عیادت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلمان ساوجی

باز آمدی ای بخت همایون به سعادت

چون جان گرامی، به بدن، روز اعادت

از غمزه، سنان داری و در زیر لبان، قند

چون است به قصد آمده‌ای یا به عیادت؟

مهری است کهن، در دل و جان من و آن مهر

[...]

جهان ملک خاتون

ای بر دل من مهر تو هر لحظه ز یادت

یکبار نظر کن به من از روی ارادت

یک لحظه مرا یاد نکردی ز سر لطف

شرم از من بیچاره ی دلسوخته بادت

آن کس که مرا از تو به ناکام جدا کرد

[...]

صفی علیشاه

بر پای تو ریزیم چو ما جان به ارادت

حاجت چو بخونریزی و آشوب و جلادت

ور زانکه ترا این بود اندیشه و عادت

زی شاد و بزه‌ساز کمانرا بر شادت

نازیم بر آن پنجه و بازو بزیادت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه