گنجور

 
ناصر بخارایی

دل من می‌کشد و چون نروم از پی دل

سوی دلبر که دل‌ آرام نگیرد با گِل

تو اگر پند بفرمائی و گر بند نهی

دل دیوانه چنان نیست که گردد عاقل

ای صبا چون گذرد یار به من بازنمای

حیف باشد که رود عمر من و من غافل

گل به روی تو عزیز من اگر دعوی کرد

زود در مجلس ما دسته شود خوار و خجل

بخت یاری قبولِ من مفلس نکند

مگر از دولت اقبال تو گردد مُقبل

ساربان گفت که بستند رفیقان همه بار

لیک در راه تو دگر سخن را محمل

ناصرا هر که می از صبح ازل نوشیده است

تا شبانگاه ابد مست بود لایعقل

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

ای بهنگام سخا ابر کف و دریا دل

مشتری خوار ز دیدار تو و ماه خجل

بر نوشته است بعمر ابدی ملک ترا

در ازل ایزد و در دست جهان داده سجل

ز سواران چگل خوار و خجل خیل عجم

[...]

امیر معزی

ای نگاری‌ که به حسن از تو زند حور مثل

ای غزالی‌ که سزاوار سرودی و غزل

بر عرب هست ز بهر تو عجم را تفضیل

که عجم وصف تو گفته است و عرب وصف طلل

سرو زیر حُلّل و ماه بود زیر حلی

[...]

انوری

جرم خورشید چو از حوت درآید به حمل

اشهب روز کند ادهم شب را ارجل

کوه را از مدت سایهٔ ابر و نم شب

پر طرایف شود اطراف چه هامون و چه تل

سبزه چون دست به هم درزند اندر صحرا

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ماجرایی که میان من و گردون رفتست

دوش بشنو که ترا شرح دهم از اوّل

تا سحر گه من و او دیده بهم بر نزدیم

بس که گفتیم و شنیدیم ز هرگونه جدل

در میان گفتمش ای از تو واز گردش تو

[...]

مولانا

شتران مست شدستند، ببین رقص جمل

زُ اشتر مست که جوید ادب و علم و عمل

علم ما داده‌ی او و ره ما جاده‌ی او

گرمی ما دم گرمش، نه ز خورشیدِ حمل

دم او جان دهدت روز نَفَخْتُ بپذیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه