اگر به رنگ و بوی تو گل به گلستان آید
هزار بلبل سرمست در فغان آید
وگر ز بوی تو یابد شمال یک شمه
چو جان لطیف شود، در بدن روان آید
حکایت لب تو گر به جام میگویم
ز ذوق لعل تواش آب در دهان آید
دلم ز زلف تو گر گم شود به تاریکی
یقین مرا به رخ روشنت گمان آید
کرانه کردهام از بحر عشق و میترسم
که از میانه روم، عمر بر کران آید
نشان تیر تو بودن، نشان اقبال است
اگر ز کیش تو یک تیر بر نشان آید
من و تو تیر و کمانیم و آن گمان دارم
که تیر رفته سوی خانهٔ کمان آید
چو جان اگر به تن ناتوان نمیآئی
تن ضعیف من از درد دل به جان آید
حدیث وصف لبش بر زبان مبر ناصر
که شمع را همه دردسر از زبان آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و زیبایی معشوق است. شاعر با استفاده از تصاویری شاعرانه، احساسات عمیق خود را بیان میکند. او به تأثیر بوی معشوق بر گلها و بلبلها اشاره میکند و از خلسه و شوقی که لبهای معشوق برانگیخته، میگوید. همچنین، او از تاریکی و گم شدن در زلف معشوق صحبت کرده و میترسد که در دریای عشق غرق شود. شاعر به ارتباط بین خود و معشوق به عنوان تیر و کمان اشاره میکند و میگوید که عشق میتواند دردسرهایی به همراه داشته باشد. در نهایت، او تأکید میکند که نباید درباره زیبایی معشوق زیاد صحبت کرد، زیرا این خود میتواند دردسرساز باشد.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی و عطر تو در گلستان پخش شود، هزاران بلبل خوشحال و شاداب از شوق به آواز بلند درمیآیند.
هوش مصنوعی: اگر بوی تو را شمالی حس کند، مانند اینکه روحی لطیف در بدن جریان پیدا کند.
هوش مصنوعی: چشمنواز بودن لبهای تو باعث میشود که وقتی از شراب میگویم، اشتیاق و خوشفرمی آن به حدی است که آب دهانم بر میگردد.
هوش مصنوعی: اگر دل من به خاطر موهای تو گم شود و در تاریکی فرو برود، مطمئناً در روشنایی چهرهات، احساس میکنم که آن را پیدا کردهام.
هوش مصنوعی: من از عشق دور شدهام و میترسم که اگر به وسط بروم، عمرم به پایان برسد.
هوش مصنوعی: اگر تیر تو به هدف بخورد، این نشانه خوششانسی است، حتی اگر از اعتقادت تنها یک تیر به هدف برسد.
هوش مصنوعی: ما مانند تیر و کمان هستیم و فکر میکنم که تیر رفته، در نهایت به سوی خانهی کمان بازمیگردد.
هوش مصنوعی: اگر جان به بدن ضعیف من نیاید، این بدن ناتوان از درد دل به جان میآید.
هوش مصنوعی: داستان زیبایی از لبان او را بر زبان نیاور، چرا که همهی مشکلات و دردسرها از زبان ناشی میشود، مانند شمعی که دردسرش از روشن شدنش ناشی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیاز و آرزوی من به روی فخرالدّین
از آن گذشت که در حیّز بیان آید
بدان که جان مرانسبتیست با لطفت
ز شوق لطف تو هر دم دلم بجان آید
گهر نثار کند بر سر زبان چشمم
[...]
مرا چو نام لبت بر سر زبان آید
ز ذوق آن سخنم آب در دهان آید
در آن نفس که ز رویت حکایتی گویم
ز هر نفس که زنم بوی گلستان آید
به شرح زلف دراز تو در نمیپیچم
[...]
نسیم باد صبا چون ز بوستان آید
مرا ز نکهت او بوی دوستان آید
برون دود زره دیده اشک گرم روم
ز بسکه از دل پر خون من بجان آید
قلم چه شرح دهد زانک داستان فراق
[...]
گمان برم که مگر سر بر آسمان سودم
سرم شبی که بر آن خاک آستان آید
شدم زضعف چو مویی و از نزاکت طبع
گرش بدل گذرم بر دلش گران آید
گل از نشاط کله سوی آسمان افکند
[...]
ز خوی تند، همان تندخو بجان آید
که هم ز تندی خود سیل در فغان آید
همان قدر که ستم میکنی، ستم بینی
بقدر زور کمان، زور بر کمان آید
ز چنگ خجلت مظلوم، چون رهد ظالم؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.