گنجور

 
ناصر بخارایی

اگر به رنگ و بوی تو گل به گلستان آید

هزار بلبل سرمست در فغان آید

وگر ز بوی تو یابد شمال یک شمه

چو جان لطیف شود، در بدن روان آید

حکایت لب تو گر به جام می‌گویم

ز ذوق لعل تواش آب در دهان آید

دلم ز زلف تو گر گم شود به تاریکی

یقین مرا به رخ روشنت گمان آید

کرانه کرده‌ام از بحر عشق و می‌ترسم

که از میانه روم، عمر بر کران آید

نشان تیر تو بودن، نشان اقبال است

اگر ز کیش تو یک تیر بر نشان آید

من و تو تیر و کمانیم و آن گمان دارم

که تیر رفته سوی خانهٔ کمان آید

چو جان اگر به تن ناتوان نمی‌آئی

تن ضعیف من از درد دل به جان آید

حدیث وصف لبش بر زبان مبر ناصر

که شمع را همه دردسر از زبان آید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

نیاز و آرزوی من به روی فخرالدّین

از آن گذشت که در حیّز بیان آید

بدان که جان مرانسبتیست با لطفت

ز شوق لطف تو هر دم دلم بجان آید

گهر نثار کند بر سر زبان چشمم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال‌الدین اسماعیل
همام تبریزی

مرا چو نام لبت بر سر زبان آید

ز ذوق آن سخنم آب در دهان آید

در آن نفس که ز رویت حکایتی گویم

ز هر نفس که زنم بوی گلستان آید

به شرح زلف دراز تو در نمی‌پیچم

[...]

خواجوی کرمانی

نسیم باد صبا چون ز بوستان آید

مرا ز نکهت او بوی دوستان آید

برون دود زره دیده اشک گرم روم

ز بسکه از دل پر خون من بجان آید

قلم چه شرح دهد زانک داستان فراق

[...]

ابوالحسن فراهانی

گمان برم که مگر سر بر آسمان سودم

سرم شبی که بر آن خاک آستان آید

شدم زضعف چو مویی و از نزاکت طبع

گرش بدل گذرم بر دلش گران آید

گل از نشاط کله سوی آسمان افکند

[...]

واعظ قزوینی

ز خوی تند، همان تندخو بجان آید

که هم ز تندی خود سیل در فغان آید

همان قدر که ستم میکنی، ستم بینی

بقدر زور کمان، زور بر کمان آید

ز چنگ خجلت مظلوم، چون رهد ظالم؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه