گنجور

 
ناصر بخارایی

یار رفت از دیده و در دل بماند

دل به زیر بار چون محمل بماند

دولت بیدار من چون درگذشت

بخت خواب آلود را غافل بماند

ماه چون منزل به منزل سیر کرد

مشتری در اولین منزل بماند

دل بدو دادیم و دلداری نکرد

دل نماند او را و ما را دل بماند

عقدهٔ ابروی او نگشود عقل

رفت عمر و همچنان مشکل بماند

سرو خندان در هوای قامتش

دست بر سر زد که پا در گل بماند

هرکه یک دم دُردی دَردش کشید

همچو ناصر مست و لایعقل بماند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجوی کرمانی

دل بدست یار و غم در دل بماند

خارم اندر پای و پا در گل بماند

ما فرو رفتیم در دریای عشق

وانک عاقل بود بر ساحل بماند

ساربان آهسته رو کاصحاب را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه