گنجور

 
ناصر بخارایی

ز کفر زلف تو اسلام در پریشانیست

ز چشم کافِر تو فتنه در مسلمانیست

هزار کان لطافت نهاده در لب توست

که آن عقیق گهرپوش گوهرِ کانیست

هر آدمی که نداند کمال حسن تو را

یقین شناس که آن از کمال نادانیست

مسخر تو اگر جن و انس شد چه عجب

دهان تنک تو چون خاتم سلیمانیست

تو را به چاه زنخدان کز آب خضر پر است

هزار یوسف دل اوفتاده زندانیست

هر آن گدای که در کوی خوبرویان رفت

گدا مگوی که او در مقام سلطانیست

گذار تا لب خود بر لبت نهد ناصر

که با دهان تواش رازهای پنهانیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل

که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست

به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند

که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست

وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست

اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست

ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست

رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست

مجد همگر

تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست

ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست

تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم

که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست

غریب نیست که روی تورشک خورشید است

[...]

سعدی

شهی که پاس رعیت نگاه می‌دارد

حلال باد خراجش که مزد چوپانیست

وگر نه راعی خلق است زهرمارش باد

که هر چه می‌خورد او جزیت مسلمانیست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
ابن یمین

بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست

بلطف رسته دندان تو ثریا نیست

توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود

توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست

ز جان غلام قد همچو سرو آزادت

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه