تو در بری و دیدهٔ بدخواه بر درست
بر در چه باک دشمن، گر دوست در بر است
چشمت به نوک غمزه مرا تیر دوز کرد
زلف تو را هنوز چه آشوب در سر است
بلبل به باد میرود از درد هر زمان
از حسن و ناز در سر گل باد دیگر است
تا من رخ تو را به صفت مهر گفتهام
شرمندهام که وصف جمالت نه در خور است
از بس که خون گریستهام بر در تو دوش
پر خون شدهست خاک در و آستان تر است
گر خاک بر سرم کنی از کوی خویش کن
زانرو که خاک پای تو بر سر نکوتر است
ناصر ز تیغ تو نتواند که سر کشد
کان حکم قاطع است که بر ما مقدر است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و معشوقهای میپردازد که شاعر به شدت تحت تأثیر او قرار دارد. شاعر از سختی و درد ناشی از عشق سخن میگوید و به حسرتهایش اشاره میکند. او بیان میکند که حتی اگر او را برنجاند یا خاک بر سرش کند، همچنان به خاک پای محبوبش افتخار خواهد کرد. همچنین اشاره میکند که وصف زیبایی معشوقهاش فراتر از کلمات است و در نهایت، سرنوشت و تقدیر ناگزیر را میپذیرد.
هوش مصنوعی: حضور تو در زندگیام باعث آرامش است و اگر کسی از بیرون بخواهد به ما آسیب بزند، نگران نباش؛ چرا که وقتی دوستی در کنار من باشد، هیچ چیزی نمیتواند ما را تهدید کند.
هوش مصنوعی: چشمان تو با ناز و غمزهات به من آسیب زد و موجب غم و اندوه من شد. هنوز هم موهای تو چه هیجان و دلهرهای در ذهن و قلب من ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: بلبل به خاطر درد و غم هر لحظه به باد میسپارد، زیرا زیبایی و ناز در سر گل، حال و هوای دیگری دارد.
هوش مصنوعی: من از زیباییات سخن گفتهام و حالا شرمندهام، چون توزیح زیباییات فراتر از توانایی من است.
هوش مصنوعی: به خاطر زیاد گریه کردن برای تو، دیشب زمین و درگاه خانهات پر از خون شده و حالا خاک آنجا بیش از همیشه تر و خیس است.
هوش مصنوعی: اگر بر سر من خاک بگذاری، این را به خاطر خودت انجام میدهی، زیرا خاک پای تو برای من از هر چیزی با ارزشتر است.
هوش مصنوعی: ناصر نمیتواند از تیغ تو بگریزد، زیرا این سرنوشت حتمی است که برای ما مقرر شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فریاد من همیشه از این ایر کافر است
ایر است و با عذاب است و سنگر است
وصفش ترا بگویم اگر خورده نیستی
ور خورده ای صفات وی از منت باور است
شمشاد قد و لاله رخ و یاسمین بر است
با سرو و گل به قامت و عارض برابر است
دایم غلام و چاکر یاقوت و شکرم
کو را لب و حدیث ز یاقوت و شکر است
گفتم ز خط و زلف تو بر جان من بلاست
[...]
ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است
در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است
درد کهنت بود برآورد روزگار
این دردِ تازهروی نگوئی چه نوبر است
شهری غریب دشمن و یاری غریب حسن
[...]
جان را ز عارض و لب او شیر و شکر است
دل را ز طره و رخ او مشک و عنبر است
هم دل در آن وصال چو با عنبر است مشک
هم جان در آن فراق چو با شیر شکر است
آشوب عقلم آن شبه عاج مفرشست
[...]
گفتار تلخ از آن لب شیرین نه در خورست
خوش کن عبارتت که خطت هرچه خوشتر است
بگشای لب به پرسش من گرچه گفته ام
کان قفل لعل بابت آن درج گوهر است
تا بر گرفتی از سر عشاق دست مهر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.