گنجور

 
ناصر بخارایی

تو در بری و دیدهٔ بدخواه بر درست

بر در چه باک دشمن، گر دوست در بر است

چشمت به نوک غمزه مرا تیر دوز کرد

زلف تو را هنوز چه آشوب در سر است

بلبل به باد می‌رود از درد هر زمان

از حسن و ناز در سر گل باد دیگر است

تا من رخ تو را به صفت مهر گفته‌ام

شرمنده‌ام که وصف جمالت نه در خور است

از بس که خون گریسته‌ام بر در تو دوش

پر خون شده‌ست خاک در و آستان تر است

گر خاک بر سرم کنی از کوی خویش کن

زانرو که خاک پای تو بر سر نکوتر است

ناصر ز تیغ تو نتواند که سر کشد

کان حکم قاطع است که بر ما مقدر است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سوزنی سمرقندی

فریاد من همیشه از این ایر کافر است

ایر است و با عذاب است و سنگر است

وصفش ترا بگویم اگر خورده نیستی

ور خورده ای صفات وی از منت باور است

ادیب صابر

شمشاد قد و لاله رخ و یاسمین بر است

با سرو و گل به قامت و عارض برابر است

دایم غلام و چاکر یاقوت و شکرم

کو را لب و حدیث ز یاقوت و شکر است

گفتم ز خط و زلف تو بر جان من بلاست

[...]

خاقانی

ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است

در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است

درد کهنت بود برآورد روزگار

این دردِ تازه‌روی نگوئی چه نوبر است

شهری غریب دشمن و یاری غریب حسن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
سید حسن غزنوی

جان را ز عارض و لب او شیر و شکر است

دل را ز طره و رخ او مشک و عنبر است

هم دل در آن وصال چو با عنبر است مشک

هم جان در آن فراق چو با شیر شکر است

آشوب عقلم آن شبه عاج مفرشست

[...]

ظهیر فاریابی

گفتار تلخ از آن لب شیرین نه در خورست

خوش کن عبارتت که خطت هرچه خوشتر است

بگشای لب به پرسش من گرچه گفته ام

کان قفل لعل بابت آن درج گوهر است

تا بر گرفتی از سر عشاق دست مهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه