گنجور

 
سیدای نسفی

به دستم کرد گل تا داغهای آتشین من

ز جوش بلبلان گرداب خون شد آستین من

دلم از سوختن خود را دمی فارغ نمی دارد

کباب شعله خوبان است داغ دلنشین من

ز فکر زلف او از بسکه روز تیره یی دارم

کند تکلیف هندم بخت خاکسترنشین من

نباشد برق را بر حاصل روشندلان دستی

به گرد خرمنم از دور گردد خوشه چین من

ز وصل آن پری هرگز نشد کام دلم شیرین

سلیمانم ولی زهر است در زیر نگین من

مده زین بیش بهر سجده ام درد سرای زاهد

چو صندل سوده شد بر آستان او جبین من

بدیدم سیدا تا در کنار شانه زلفش را

گمانهایی که با او کرده بودم شد یقین من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

ز بس دامن کشد در خون مردم نازنین من

ز دامنگیری او جوی خون شد آستین من

به این طالع چرا از دوستان من راستی جویم؟

که افتاده است چپ با دست من نقش نگین من

اگر چه ظاهرم تلخ است، شیرین است گفتارم

[...]

آشفتهٔ شیرازی

همایون است امشب بخت و دولت شد قرین من

که در صحن ارم شد حور جنت همنشین من

بگفتم چین زلفش را که این مشک از ختا خیزد

بگفتا این خطا باشد بود نافه بچین من

چه خوش گفت اژدر گیسو بخورشید بناگوشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه