گنجور

 
سیدای نسفی

ای که خون کردی دل ما راز چشم ما مپرس

می شوی سرگشته از گرداب این دریا مپرس

با تنک ظرفان حدیث باده گلگون مگوی

پیش خم زانو زن و کیفیت از مینا مپرس

خار و گل را نیست در بازار آتش اعتبار

امتیاز هجر و وصل از عاشق شیدا مپرس

نیست مجنون را به اسباب جهان دلبستگی

خانه بر پا ساختن از سیل بی پروا مپرس

از غبار کوی او بر دیده زاهد مگوی

امتیاز توتیا از چشم نابینا مپرس

از دل گم گشته ام کم جو نشان گرد باد

بوی خون می آید از دامان این صحرا مپرس

سیدا این آن غزل باشد که صایب گفته است

می کنی قایم قیامت را از آن بالا مپرس

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

می زند آتش به عالم، حرف روی او مگو

می کنی قایم قیامت را، ازان بالا مپرس

سیدای نسفی

همین شعر » بیت ۷

سیدا این آن غزل باشد که صایب گفته است

می کنی قایم قیامت را از آن بالا مپرس

صائب تبریزی

شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس

می شوی دیوانه، از دامان آن صحرا مپرس

تیغ سیراب است موج قلزم خونخوار عشق

غوطه در خون می دهی ما را، ازان دریا مپرس

می کنی زیر و زبر ما را، ازان کشور مگوی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه