گنجور

 
ملا احمد نراقی

علم تو جانا بجز تصویر نیست

خود ببین تصویر جز تأثیر چیست

خود خیالت می توراشد صورتی

سازد آن را بهر فهمت آلتی

خود توراشیده کجا یزدان بود

خاک عالم بر سر نادان بود

غیر صورت نیست فهمت ای ظریف

چیست صورت غیر مخلوقی ضعیف

هیچ در خارج تو دیدی جان من

صاحب آن صورت جانان من

چون ندیدی آن اثر را وهم دان

کار دست وهم را خالق مخوان

آنچه در ذهن تو آید ای فتی

هست مخلوقی چو تو بیدست و پا

بلکه از تو پست تر صد مرحله

هیچکس را او نگیرد چلمله

چون نه او را کردی از کس انتزاع

بلکه خود کردیش از وهم اختوراع

نیست او را بازگشتی در برون

بازگشتش هست وهم واژگون

خاک را نسبت کجا با روح پاک

بر سر ادراک اهل خاک خاک

آنکه در دانایی خود عاجز است

فکر او در درک حق ناجایز است

آنکه خود را می نداند چیست آن

کی شناسد پاک یزدان کیست آن

جمله فرسادان در اینجا ابلهند

عارفان سرگشته اند و والهند

دوربینان جمله کورند و ضریر

تیزهوشان ابلهند و در زحیر

زمره ی کروبیان ماندند مات

فرقه ی روحانیان اندر ثبات

قلعه ی این قاف را عنقا ندید

نی نهنگی قعر این یم را رسید

بر زمین افکند این بار گران

ناقه ها از جمله ی گنج تتان

اندرین ره یکقدم چون تاختند

توسنان تنها به خاک انداختند

بحر ناپیدا کنار است ای رفیق

هین مران کشتی که می گردی غریق

دشت ناپیدا کرانست ای پسر

هان مران مرکب که می آید به سر

ما عرفناک از دلیل ره شنو

پس عصا دورافکن و دیگر مرو

چون نشان از هستی خود یافتی

آنچه شاید یافت ای جان یافتی

آسمان علم را این محور است

آفتابش این و اینش اختر است

میوه ی بستان علم این است این

لؤلؤ عمان علم اینست این

ای خوش آن تاجر که آن لؤلؤ خرید

ای خنک کامی که از این میوه چشید

هستی ما هست مطلق شد برآن

منکشف از راه تحقیق و عیان

نی ز تقلید نیا و مام خویش

داخل اسلام کرده نام خویش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode