گنجور

 
مولانا

گر من از اسرار عشقش نیک دانا بودمی

اندر آن یغما رفیق ترک یغما بودمی

ور چو چشم خونی او بودمی من فتنه جوی

در میان حلقه‌های شور و غوغا بودمی

گر ضمیر هر خسی ما را نخستی در جهان

در سر و دل‌ها روان مانند سودا بودمی

گر نه هر روزی ز برجی سر فروکردی مهم

جا نگردانیدمی هرگز به یک جا بودمی

من نکردم جلدیی با عشق او کان آتشش

آب کردی مر مرا گر سنگ خارا بودمی

گر نکاهیدی وجودم هر دمی از درد عشق

من نه عاشق بودمی من کارافزا بودمی

گر نه موج عشق شمس الدین تبریزی بدی

کو مرا بر می‌کشد در قعر دریا بودمی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
صائب تبریزی

گر به کار خویشتن چون شمع بینا بودمی

زیر تیغ محفل آرا پای بر جا بودمی

اختیاری نیست سیر من ز دریا چون گهر

گر به دست من بدی در قعر دریا بودمی

باده تلخ مرا می بود اگر حب وطن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه