دل دست به یک کاسه با شهره صنم کرده
انگشت برآورده اندر دهنم کرده
دل از سر غمازی یک وعده از او گفته
درخواسته من از وی او نیز کرم کرده
عشقش ز پی غیرت گفتا که عوض جان ده
این گفت به جان رفته جان نیز نعم کرده
از بعد چنان شهدی وز بعد چنان عهدی
لشکرکش هجرانت بر بنده ستم کرده
از هجر عجب نبود این ظلم و ستم کردن
کو پرچم عشاقان صد گونه علم کرده
ای آنک ز یک برقی از حسن جمال خود
این جمله هستی را در حال عدم کرده
وآنگه ز وجود تو برساخته هستی را
تا جمله حوادث را انوار قدم کرده
ده چشم شده جانها چون نای بنالیده
چون چنگ شده تنها هم پشت به خم کرده
بس شادی در شادی کان را تو به جان دادی
وز بهر حسودان را در صورت غم کرده
اندر پی مخدومی شمس الحق تبریزی
کی باشد تن چون دل از دیده قدم کرده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.