چه عجب که وقت مردن بمزار ما بیاید
که نیامدست وقتی که بکار ما بیاید
دل هر کسی ز نازی شده صید دلنوازی
چه شود که شاهبازی بشکار ما بیاید
اگر اینچنین گدازد تن ما در انتظارش
ز میان رویم تا او بکنار ما بیاید
بدیار یار باشم نگران که مدتی شد
نه از آن دیار پیکی بدیار ما بیاید
چکنیم دور از آن کو دل هرزه گرد خود را
که دگر نه آن دلست این که بکار ما بیاید
بجز آنکه دیده ما ز غمش سفید گردد
سحری کی از قفای شب تار ما بیاید
سپریم جان چو مشتاق اگر از جفا براهش
چه عجب که هرچه گوئی زنگار ما بیاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.