گنجور

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اوحدالدین کرمانی

آن شاهد معنوی که جانم تن اوست

جان در تن من زصورت روشن اوست

این روی نکو که شاهدش می خوانند

آن شاهد نیست لیک این مسکن اوست

صائب تبریزی

بودی که نمودست وجودش، دهن اوست

سیبی که سهیل است کبابش، ذقن اوست

تا پنجه اقبال که پر زور برآید؟

دست دو جهان در خم سیب ذقن اوست

وصل مه کنعان چه مناسب به زلیخاست؟

[...]

ملک‌الشعرا بهار

ارباب که صنعت وجاهت فن اوست

خون فقرا تمام بر گردن اوست

طاوس بهشت است به صورت لیکن

ابلیس نهفته زیر پیراهن اوست

فرخی یزدی

این جعبه که آرا همه در دامن اوست

چون دور سپهر بی‌وفایی فن اوست

از بس که به این و آن دهد وعده وصل

خون دو هزار کشته در گردن اوست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه