گنجور

 
محتشم کاشانی

باز برخاسته از دشت بلا گرد سپاه

آرزو سایه سپه فتنه جنبت کش شاه

زده بر قلب سپاهی و دلیل است برین

وضع دستارو سراسیمگی پر کلاه

کم نگاه است ز بس حوصله اما دارد

پادشاهانه نگاهی به دل چند نگاه

زان رخ توبه شکن منع نگه ممکن نیست

که شود هر نگه آلوده به صدگونه گناه

دارد ای اختر تابنده به دور تو جهان

روز پر نور دو خورشید و شب تیره دو ماه

گر لب و خط بنمائی به خدا میل کنند

آهوان چمن قدس به این آب و گیاه

زخم ناخورده گذشتم زهم ای سنگین دل

در کمان تیر نگاه این همه دارند نگاه

صحبت ما و تو پوشیده به از خلق جهان

گرچه بر عصمت ما هر دو جهانند گواه

ز انتظار تو غلط وعده‌ام از بیم و امید

همه شب دست به سر گوش به در چشم به راه

منظر دیدهٔ یعقوب ز حرمان تاریک

چهرهٔ یوسف گل چهرهٔ چراغ ته چاه

محتشم رشحه‌ای از لجه رحمت کافی است

گر در آیند به محشر دو جهان نامه سیاه

 
 
 
کسایی

دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید

گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه

پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم

چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه

خواجه عبدالله انصاری

ای ستمکار بیندیش از آنروز سیاه

که ترا شومی ظلم افکند از جاه بچاه

حال اکنون بحقارت منگر جانب او

بشماتت کند آنروز بسوی تو نگاه

منوچهری

در چو بگشاد، بدان دخترکان کرد نگاه

دید چون زنگی هر یک را دو روی سیاه

جای جای بچهٔ تابان چون زهره و ماه

بچهٔ سرخ چو خون و بچهٔ زرد چو کاه

قطران تبریزی

ای بفر و خرد و خوبی خورشید سپاه

او فرزنده ز گردون تو فروزنده ز گاه

او گهی تابان بر چرخ و گهی زیر زمین

تو بوی تابان بر گاه بگاه و بی گاه

زو نگاریده سپهر از تو نگاریده زمین

[...]

امیر معزی

کی نهم روی دگرباره بر آن روی چو ماه

کی زنم دست دگرباره در آن زلف سیاه

بروم روی بر آن روی نهم کامد وقت

بشوم دست بدان زلف زنم کامد گاه

ای پسر چند کنم بی‌لب خندان تو صبر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه