گنجور

 
محتشم کاشانی

دیشب که بر لبت لب جام شراب بود

بر آتش حسد دل عاشق کباب بود

در انتظار این که تو ساقی شوی مگر

جان قدح طپان و دل شیشه آب بود

من مضطرب بر آتش غیرت که دم به دم

می پرده سوز خلوتیان حجاب بود

بیدار بود دیدهٔ کید رقیب لیک

از عصمت تو چشم حوادث به خواب بود

پاست فرشته داشت که در مجلسی چنان

بودی تو مست و عاشق مسکین خراب بود

می‌سوختی چو ز آتش می پرده‌های شرم

آن که ایستاده به رویت نقاب بود

ننهاد کس پیاله ز کف غیر محتشم

کز مشرب تو در قدحش خون ناب بود