لالۀ روی تو را شمع جهان افروزم
عشق می بازم و پروانه صفت می سوزم
نه در آن آینۀ حسن بگیرد آهم
نه دل نازل او را بگدازد سوزم
رشتۀ عمر توانم ز عمت تازه کنم
دیده از روی تو هرگز نتوانم دوزم
در فراق تو دُر اشک بسی افشاندم
گوهری باز ز وصل تو نمیاندوزم
بهر تحقیق حقایق چه به مکتب آیم
جز حدیث غم عشق تو نمیآموزم
روزگاری ز تو دارم که نگنجد به بیان
قدمی رنجه کن اینک شب و اینک روزم
پوزش مفتقر اندر بر جانان چه کند
من ناچیز چه باشم که چه باشد پوزم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کس بدین روز مبادا که من بد روزم
کس بدین گونه مسوزاد که من می سوزم
دین نمانده ست که تا نامه عصمت خوانم
دل نمانده ست که تا تخته صبر آموزم
شبی بسی رفته به بیداری و آن بخت نبود
[...]
بر فلک شب همه شب دیده از آن میدوزم
که به مرغان سحر ناله همیآموزم
همچو شب تیره دلم وز اثر طالع بد
هیچ طالع نشود مهر جهان افروزم
میزنم چشم و ستاره ز نظر میبارم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.