گنجور

 
غروی اصفهانی

مژدۀ باد زندان را قاصد صبا آمد

حضرت سلیمان را هدهد سبا آمد

مژده بادت ای بلبل می‌دمد به صحرا گل

شور و فتنه داد گل موسم نوا آمد

کوفت کوس آزادی آسمان به صد شادی

یا که شاخ شمشادی با قد رسا آمد

صبح شام غم سرزد آفتاب خاورزد

یار حلقه بر در زد بوی آشنا آمد

زهره نغمه زد آزادد مشتری دل از کف داد

از پی مبارک باد چرخ در صدا آمد

شد جوان زندانی بر سریر سلطانی

بهر پیر کنعانی کجل توتیا آمد

گرچه موج بی پایان زد بکشتی دوران

نیست با کی از طوفان نوح ناخدا آمد

طالب حقیقت را نوبت تجلی شد

سالک طریقت را خضر رهنما آمد

باز کن دو چشم دل بین که کیف مدالظل

مفتقر مشو غافل سایۀ هما آمد