گنجور

 
غروی اصفهانی

رسوای زمانه «زبانم» کرد

فاش این همه راز نهانم کرد

با این همه نتوانم گفت

عشق تو چنین و چنانم کرد

گیرم که زبان بندم از عشق

با اشک روان چه توانم کرد

آهم چه زبانه کشد بکند

بالاتر از آنچه زبانم کرد

رخسارهٔ زرد گواه دل است

که‌آتش گل سرخ به جانم کرد

سودا‌ی تو در بازار جهان

آسوده ز سود و زیانم کرد

شوری به‌سرم شیرین‌دهنی

افکند، و شکر به‌دهانم کرد

من مفتقر پیرم از غم

عشق تو دوباره جوانم کرد

 
sunny dark_mode