گنجور

 
میلی

از نخل او امید نوا داشتم، نشد

بر عهد او گمان وفا داشتم، نشد

بیم عقوبتی ز بلا داشتم، رسید

چشم اجابتی ز دعا داشتم، نشد

ای اشک بی‌سرایت و ای آه بی‌‌اثر

امیدواریی به شما داشتم، نشد

آن دم که چشمش از مژه خنجر کشیده بود

چشم رعایتی ز حیا داشتم، نشد

گفتم اجل ز هجر خلاصم کند،‌ نکرد

این درد را امید دوا داشتم، نشد

میلی چو مرغ دام، امید فراغ بال

در قید آن دو زلف دوتا داشتم، نشد

 
sunny dark_mode